جـنون عـشـقَت❤️🔥:)
#𝐏𝐚𝐫𝐭 7
#دنیا
تازه ساعت یک بود و تا ساعت پنج چند ساعت
وقت داشتم تصميم گرفتم یکم بخوابم بعد آماده شم
....
با صدای دانیال که دوباره داشت فوتبال میدید و صداش کل خونه رو برداشته بود بلند شدم و دیدم ساعت ی ربع به چهار
واییییی دیرم میشه با این ترا فیک مزخرف تهران
سریع مثل جت پریدم تو حموم و ی دوش رب ساعته گرفتم و اومدم بیرون
حالا چی بپوشم ؟ اوممممم یه مانتو قرمز کوتاه
و یه شلوار مشکی و شال هم رنگش انتخاب کردم
واسه آرایشمم یه آرایش چشم خوشگلللل با یه رژ
قرمز به رنگ مانتوم
موهامو یه ور کردم تو صورت و موهای پشتم که
تقریبا تا بالای باسنم میومد اتو کردم و از شالم گذاشتمشون بیرون
اوففف چ دافی شدم برا خودم
اوه ساعتو تا اومدم کیفمو بردارم که برم در باز
شد و دانیال اومد تو ی نگاهی انداخت بهمو اومد
داخل
مثل همیشه گیر داد موهات چرا اینجوریه و....
دنیا ' اَه ولم کن دیگه دانیال میخام با دوستای دانشگاهم برم بیرون
دانیال ' خانمو هنوز دو روزه نرفته دانشگاه میگه دوستای دانشگام . ببین دنیا پسر که توشون نیست ؟؟
دنیا ' نه بابا بعدم باشه به تو چه
دانیال ' ناهار که نخوردی بیا پایین چیزی بخوری
وای با حرف دانیال تازه یادم افتاد هنوز ناهار نخوردم . ولی ولش کن میریم بیرون دیگ با بچه ها یچیزی میخوریم
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.