مادر ...
هر بار که به مادرم نگاه میکردم
مثل گیاهی که تازه از خاک بیرون آمده
چهره آفتابی اش مرا شگفت زده می کرد
مادرم کلید را از حافظه قفل خانه ما پاک کرده بود !
و به همین دلیل اغلب اوقات خانه ما پُر از مهمانهایی بود که من نمی شناختم
.هرگاه مهمان تازه واردی بدون اطلاع بخانه ما می آمد مادرم با خوشرویی
آهسته یک ملاقه آب به آبگوشت روی اجاق اضافه می کرد
مادر سخاوتمندم اعتقاد داشت خدا مُشتی ستاره به روی شیروانی خانه ما پاشیده است
که مبادا آشنا ...دوست ... فامیل دور و یا حتی همسایه کوچه کودکی من
راه خانه ما را گم کند !
( نسرین بهجتی )
مثل گیاهی که تازه از خاک بیرون آمده
چهره آفتابی اش مرا شگفت زده می کرد
مادرم کلید را از حافظه قفل خانه ما پاک کرده بود !
و به همین دلیل اغلب اوقات خانه ما پُر از مهمانهایی بود که من نمی شناختم
.هرگاه مهمان تازه واردی بدون اطلاع بخانه ما می آمد مادرم با خوشرویی
آهسته یک ملاقه آب به آبگوشت روی اجاق اضافه می کرد
مادر سخاوتمندم اعتقاد داشت خدا مُشتی ستاره به روی شیروانی خانه ما پاشیده است
که مبادا آشنا ...دوست ... فامیل دور و یا حتی همسایه کوچه کودکی من
راه خانه ما را گم کند !
( نسرین بهجتی )
۲.۳k
۱۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.