شوف الیلی
شᩘڪꨲ࣪وفـہ اڪꨲ࣪لیᩘلی🌊𖧵໋݊ຼꨶِᩘ᷂̭̬ꨲ๋๋᪶࣭࣭
𝐏𝐚𝐫𝐭 ۲
─ ─ ─ ─ ٠ ✤ ٠ ─ ─ ─ ─↺
ماکا سرش رو چرخوند دید یه پسری با موهای دورنگه هست
~هعی دختر جون خوبی
_آم آره
ریندو دست ماکا رو گرفت و بلند کرد
_میگم شما همون پسری هستین که قرار بود امروز بیان
~آره ولی خودم تنها نیستم با داداشم اومدم
_آم میگم مخواین بیاین بالایه درخت تا باهم حرف بزنیم
~باشه هعی ران بیا*با داد*
ماکا و ران و ریندو رفتن بالایه درخت
_خب پس اسم تو ران و اسم توهم ریندو
~آره اسم ت چیه
_آ اسم من ماکا هست
~ماکا بیا خواهر ما شو
+آره ماکا خواهر ما شو
_ام خوب نمیشه
~چرا نمیشه
_چون...
~ماکا باید خواهر ما بشی
_آم باشه
+خوب بیاین یه نقشه بریزیم امشب فرار کنیم
_آ ولی شما همین امروز اومدین
+نگران نباشین یجوری فرار میکنیم
_خب دیه کجا بریم
+خونه ما
_مگه شما خونه دارین
+آره حالا بیاین نقشرو بگم
ران به ماکا و ریندو نقشرو گفت شب شد ماکا وسایلش رو جمع کرد و مهم تر از همه دفتر خاطراتش رو برداشت ۱۰ دقیقه گذشت ماکا و ریندو بلند شدن تا خواستن در رو باز کنن رئیس پروشگاه در رو باز کرد
+کجا میخوای بری ماکا
_چ..چی؟
رئیس ماکا رو حول داد سر ماکا خورد به تیزی میز و از سرش خونه اومد ریندو تا اینو دید یه مشت به رئیس پروشگاه زد و ماکا رو بلند کرد و رفت وقتی رسیدن خونه
فلش بک خونه هایتانی ها
از زبون ران
۳روز گذشته بود ماکل هنوز بلند نشده بلند شدم برم تویه اتاقش وقتی رفتم تویه اتاقش با دیدن اون صحنه برگام ریخته بود رفتم داخل و.....
─ ─ ─ ─ ٠ ✤ ٠ ─ ─ ─ ─↺
خب اینم از این پارت حمایت کنید برای پارت بد 👈👉😶🌫
𝐏𝐚𝐫𝐭 ۲
─ ─ ─ ─ ٠ ✤ ٠ ─ ─ ─ ─↺
ماکا سرش رو چرخوند دید یه پسری با موهای دورنگه هست
~هعی دختر جون خوبی
_آم آره
ریندو دست ماکا رو گرفت و بلند کرد
_میگم شما همون پسری هستین که قرار بود امروز بیان
~آره ولی خودم تنها نیستم با داداشم اومدم
_آم میگم مخواین بیاین بالایه درخت تا باهم حرف بزنیم
~باشه هعی ران بیا*با داد*
ماکا و ران و ریندو رفتن بالایه درخت
_خب پس اسم تو ران و اسم توهم ریندو
~آره اسم ت چیه
_آ اسم من ماکا هست
~ماکا بیا خواهر ما شو
+آره ماکا خواهر ما شو
_ام خوب نمیشه
~چرا نمیشه
_چون...
~ماکا باید خواهر ما بشی
_آم باشه
+خوب بیاین یه نقشه بریزیم امشب فرار کنیم
_آ ولی شما همین امروز اومدین
+نگران نباشین یجوری فرار میکنیم
_خب دیه کجا بریم
+خونه ما
_مگه شما خونه دارین
+آره حالا بیاین نقشرو بگم
ران به ماکا و ریندو نقشرو گفت شب شد ماکا وسایلش رو جمع کرد و مهم تر از همه دفتر خاطراتش رو برداشت ۱۰ دقیقه گذشت ماکا و ریندو بلند شدن تا خواستن در رو باز کنن رئیس پروشگاه در رو باز کرد
+کجا میخوای بری ماکا
_چ..چی؟
رئیس ماکا رو حول داد سر ماکا خورد به تیزی میز و از سرش خونه اومد ریندو تا اینو دید یه مشت به رئیس پروشگاه زد و ماکا رو بلند کرد و رفت وقتی رسیدن خونه
فلش بک خونه هایتانی ها
از زبون ران
۳روز گذشته بود ماکل هنوز بلند نشده بلند شدم برم تویه اتاقش وقتی رفتم تویه اتاقش با دیدن اون صحنه برگام ریخته بود رفتم داخل و.....
─ ─ ─ ─ ٠ ✤ ٠ ─ ─ ─ ─↺
خب اینم از این پارت حمایت کنید برای پارت بد 👈👉😶🌫
- ۲۷۸
- ۱۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط