جبهه اقدام
#جبهه_اقدام
بهشت جهنمی
قسمت یازدهم
آقا سید... فکر کنم موتور شما رو زدن."
قدم تند میکنم و به متین میگویم: "یعنی چی که موتور منو زدن؟"
- نمیدونم... چند دقیقه پیش یکی دونفر با ماسک اومدن با چماق افتادن به جونش... ولی خیلی خسارت نزدن چون ما زود رسیدیم...
می رسم به ذوالجناح که روی زمین واژگون شده. یکی از آینه هایش شکسته و بعضی قسمت هایش کمی تو رفته؛ رنگهایش هم کمی ریخته.
کامران میگوید: "وقتی ما رسیدیم در رفتن... یکی شون میخواست با اسپری یه چیزی رو زمین بنویسه ولی نتونست، امونش ندادیم."
نگاه را از ذوالجناح میگیرم و به متین میگویم: "نرفتین دنبالشون؟"
بجای متین، جوانی غریبه همسن خودم پاسخ میدهد: "چرا من سعی کردم برم... ولی گمشون کردم."
جمله حسن در ذهنم چرخ میخورد که: "از زمین و زمان برایمان می بارد!!"
مگر چقدر غفلت کرده ایم که انقدر جسور شده اند؟ انقدر ذهنم درگیر است که فراموش میکنم بپرسم جوان تازه وارد کیست. با همان صدای گرفته به بچه ها میگویم: "برید نماز دیر میشه الان."
http://jebheeqdam.ir/node/231
@jebheeqdam
بهشت جهنمی
قسمت یازدهم
آقا سید... فکر کنم موتور شما رو زدن."
قدم تند میکنم و به متین میگویم: "یعنی چی که موتور منو زدن؟"
- نمیدونم... چند دقیقه پیش یکی دونفر با ماسک اومدن با چماق افتادن به جونش... ولی خیلی خسارت نزدن چون ما زود رسیدیم...
می رسم به ذوالجناح که روی زمین واژگون شده. یکی از آینه هایش شکسته و بعضی قسمت هایش کمی تو رفته؛ رنگهایش هم کمی ریخته.
کامران میگوید: "وقتی ما رسیدیم در رفتن... یکی شون میخواست با اسپری یه چیزی رو زمین بنویسه ولی نتونست، امونش ندادیم."
نگاه را از ذوالجناح میگیرم و به متین میگویم: "نرفتین دنبالشون؟"
بجای متین، جوانی غریبه همسن خودم پاسخ میدهد: "چرا من سعی کردم برم... ولی گمشون کردم."
جمله حسن در ذهنم چرخ میخورد که: "از زمین و زمان برایمان می بارد!!"
مگر چقدر غفلت کرده ایم که انقدر جسور شده اند؟ انقدر ذهنم درگیر است که فراموش میکنم بپرسم جوان تازه وارد کیست. با همان صدای گرفته به بچه ها میگویم: "برید نماز دیر میشه الان."
http://jebheeqdam.ir/node/231
@jebheeqdam
۶۰۴
۲۰ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.