حسین جان
حسین جان
به تاوان خوردن کدامین میوه ممنوعه مرا از بهشت کربلایت محروم می کنی؟
این روزها خوب دعوتنامه برای عشاقت می فرستی …
و اما نگاه روسیاهانی چون من به دستان کریمانه ات دوخته شده
از کودکی یاد دارم که رسم کریمان این بود که وقتی جلوی چشم یک بچه، عزیز دلشان را نوازش می کردند و او را تحفه ای می بخشیدند؛ نگاهی هم به چشم های دوخته شده آن کودک به دستشان “هرچند هم که بچه بدی بود” می کردند
دستی هم بر سر او می کشیدند چیزی هم از کرم به او می بخشیدند
چشمشان را روی زشتی و بدی بچه می بستند و امیدش را ناامید نمی کردند…
مولایم داری به عزیزان دلت برات کربلا می دهی؟
ببین چشمانم به دستانت دوخته شده…
چشم های پر از حسرتم را نگاه کن…
حسین جان تا کی خودم را لابه لای نوشته های حسرت بارم سرگرم کنم؟؟؟؟ تا به کی در رویای شیرین کربلا بسوزم؟
دلم شکسته آقا…فدای سرتان… من که جز شما کسی را ندارم
🙏🙏🙏😢😢😢
به تاوان خوردن کدامین میوه ممنوعه مرا از بهشت کربلایت محروم می کنی؟
این روزها خوب دعوتنامه برای عشاقت می فرستی …
و اما نگاه روسیاهانی چون من به دستان کریمانه ات دوخته شده
از کودکی یاد دارم که رسم کریمان این بود که وقتی جلوی چشم یک بچه، عزیز دلشان را نوازش می کردند و او را تحفه ای می بخشیدند؛ نگاهی هم به چشم های دوخته شده آن کودک به دستشان “هرچند هم که بچه بدی بود” می کردند
دستی هم بر سر او می کشیدند چیزی هم از کرم به او می بخشیدند
چشمشان را روی زشتی و بدی بچه می بستند و امیدش را ناامید نمی کردند…
مولایم داری به عزیزان دلت برات کربلا می دهی؟
ببین چشمانم به دستانت دوخته شده…
چشم های پر از حسرتم را نگاه کن…
حسین جان تا کی خودم را لابه لای نوشته های حسرت بارم سرگرم کنم؟؟؟؟ تا به کی در رویای شیرین کربلا بسوزم؟
دلم شکسته آقا…فدای سرتان… من که جز شما کسی را ندارم
🙏🙏🙏😢😢😢
۱۹.۳k
۱۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.