دیشب با خدا دعوایم شد

دیشب با خدا دعوایم شد
باهم قهر کردیم
فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد
رفتم گوشه ای نشستم
اشک ریختم
وخوابم برد
صبح که بیدار شدم
مادرم گفت
نمیدانی از دیشب تا صبح
چه"بارانی"می آمد...
دیدگاه ها (۳۶)

از همه دست کشیدمتا تو شدی همه ام👑 💙

@avril-2015یِ سِٺآرہ🌟 توے قَلبَـم ڪشیدَم و طُ رو اونجـآ...

{تُ} نـبـاشے هـیچـڪـس نـیسـت💔 زندگیم...👑

مـن بـه فـداے تـــــــــ💙 ـــــــو بـه جـاے هـمه ی گـلهـا تـ...

جیمین فیک زندگی پارت ۴۵#

رمان اوشی نوکو قسمت ۷🎀🔮من گفتم دیگه بسه بریم بخوابیم😴 روبی گ...

دردنیایی که ساختم گمشده ام..اول فکر کردم درحاله شنا هستم بعد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط