" You are mine "
* PART ¹ *
* تولد ۱۴ سالگیش بود و مثل همیشه از کسی انتظار نداشت یه تبریک بگن ...
بلکه باید منتظر میمونم کادوی تولدش که شکنجه در سیاه چال بود رو تحمل میکرد ...
خدمتکار بازوش رو محکم گرفت و کشون کشون به سیاه چال برد و اونو پرت کرد روی زمین و دستبند های تیغ دار تیز و آزاردهنده رو به مچ دستاش بست...
ا.ت هیچوقت در برابر درد واکنشی نشون نمیداد چون عادت کرده بود ...
۱۴ سال بود که باهمین روال تموم میشد ...
خدمتکار با کنایه و نیشخند چندش آورش گفت :
خدمتکار : تولدت مبارک کوچولوی نحس !
* خدمتکار رفت و تنها نوری که سیاه چال رو روشن میکرد نور ماه بود که از پنجره کوچک دیوار به سیاه چال میتاپید ....
ا.ت بلند شد و نزدیک نور ماه رفت و دستایی که در اثر تیغ های دستبند خونی شده بود رو روی لبه ی پنجره گذاشت و به ماه و آسمون زل زد ...
تنها کسی که بهش تبریک میگفت ماه بود ...
+ کاشکی منم مثل تو بودم ...
اون بالا دور از همه ی جهان و آدما فقط مجبور بودن نگاهم کنن منم درخششم رو به رخ همه بکشم ...
من همچنین درخششی نمیخوام که از دور قشنگ باشه من درخشش واقعی میخوام ! ( بغض )
/ ۲۴ ساعت بعد /
+ ۲۴ ساعتی میشد داشتم باهمین خون و زخمای دستم راه میومدم ...
با ورود پدرم بلند شدم و چشمای سرد و بی روحم رو بهش دوختم ...
پدر ا.ت : درد داره نه ؟ مشکلی نیست باید عادت کنی !
+ عادت کردم !
پدرا.ت : هوم ... امشب یه مهمون خاص و ویژه برامون میاد میان آمادت کنن...
+ به منچه من چیکارم این وسط؟
پدر ا.ت : این مهمون ویژه برای دیدن تو میاد ! ( نیشخند)
+ کمی ترسیدم ... میترسیدم اتفاقی که هرشب کابوسم شده تعبیر بشه ...
/ شب /
+ با کرمپودر تمام زخمای دستام رو پوشونده بودن و به طرز عجیب و مشکوکی بهم میرسیدن ...
قیافه م از مرده تبدیل به فرشته شده بود ..
خدایا خودت رحم کن .
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.