"نفرین عشق"
"نفرین عشق"
season:²
part:⁴⁰
طی این ۴ سال با دختری به اسم باهینی که اهل مصر بود آشنا شدم میشه گفت دوستای صمیمی بودیم،طبق گفته هاش مثل ساسنگا نبود شاید از اونا بهتر و شاید بدتر...!ولی اینو مطمئنم با ایدلای زیادی صمیمی بود و از زندگی اکثر ایدلا پشت دوربین خبر داشت و با خیلی از ساسنگا در ارتباط بود..فکر کنم از وقتی که این حال غم رو کنار گذاشتم مغزم بهتر کار میکنه.. همینطور که به فکر رفته بودم با صدایی به خودم اومدم
لیام:داری چیکار میکنی غذارو سوزوندی!!!
یونا: چی،چیکار کردم،چی شده مگه
نگاهم به گاز افتاد
یونا:وایی ببخشید واقعا یهو ذهنم درگیر شد
لیام:اشکالی نداره خودت که چیزیت نشده؟
یونا:نه
لیام:خوبه... برو اونور من آشپزی میکنم
یونا:باشه..معذرت میخوام فقط یه بار تو عمرم خواستم آشپزی کنم که اونم زدم غذارو سوزوندم
با لبخند گفت
لیام:اشکالی نداره
به باهینی زنگ زدم...خدا کنه شمارشو عوض نکنه،بعد از چند بوق یه نفر جواب داد
-بله
یونا:سلام..
_بفرمایید امرتون..شما؟!
یونا:خب حدس میزدم منو نشناسی و بپرسی کی هستم..ولی لطفا بهم بگو درست تماس گرفتم؟!.. تو باهینی ای؟!
_خبب..نه اشتباه تماس گرفتید
یونا:باشه..ببخشید مزاحم شدم
با ناامیدی خواستم تلفنو قطع کنم که صدایی از پشت تلفن به گوشم خورد
_صبر کن یه لحظه..صدات آشناست..آره خب من باهینی ام..ولی اسممو عوض کردم تو منو از کجا میشناسی?!
یونا:خب...منم یونا
باهینی:یونا...همون دختر کره ای که آیدل ب..
نذاشتم ادامه بده فوراً گفتم
یونا:آره خودشم
باهینی:وای دختر یه سال بود که باهات حرف نزده بودم...چطوری حالت خوبه؟
یونا:آره خوبم مرسی
باهینی:چی شده زنگ زدی معمولا این کارا از تو بعید بود
یونا:راستش قضیش یکم طولانیه...میشه بگی الان کجا زندگی میکنی؟
باهینی:خب...فکر کنم تو یه کشوریم..
یونا:یعنی کانادا؟
باهینی:کانادا؟مگه تو تو کره نبودی؟
یونا:نه خب..بگو کجایی
باهینی:کره جنوبی
یونا:اوه چند وقته اومدی
باهینی: تقریباً ۲ ماه
یونا:خوش اومدی
باهینی:ممنون
یونا:کجا میتونم ببینمت؟
باهینی:خب تو کی میای کره
یونا:نمیدونم
باهینی:خب هروقت برگشتی بهم اطلاع بده تا قرارمون رو هماهنگ کنیم..
یونا:تا هفته ی بعد بهت اطلاع میدم..
باهینی:باشه
یونا:اگه کاری نداری قطع کنم
باهینی:نه ندارم..فعلا
یونا:فعلا
با صدای بلند لیام رو صدا زدم
یونا:لیام چمدونتو ببند که تا یه هفته میریم کره
لیام:چرا
یونا:بعدا بهت میگم
لیام:باشه...
با خنده ادامه داد
لیام:همه چی رو هم که بعداً میگی..!
یونا:خیلیم کار خوبی میکنم
و چشم غره رفتم
لیام:باشه باشه چرا عصبانی میشی
ادامه دارد...
لینک چنل روبیکام:
https://rubika.ir/fake_novel_bts
season:²
part:⁴⁰
طی این ۴ سال با دختری به اسم باهینی که اهل مصر بود آشنا شدم میشه گفت دوستای صمیمی بودیم،طبق گفته هاش مثل ساسنگا نبود شاید از اونا بهتر و شاید بدتر...!ولی اینو مطمئنم با ایدلای زیادی صمیمی بود و از زندگی اکثر ایدلا پشت دوربین خبر داشت و با خیلی از ساسنگا در ارتباط بود..فکر کنم از وقتی که این حال غم رو کنار گذاشتم مغزم بهتر کار میکنه.. همینطور که به فکر رفته بودم با صدایی به خودم اومدم
لیام:داری چیکار میکنی غذارو سوزوندی!!!
یونا: چی،چیکار کردم،چی شده مگه
نگاهم به گاز افتاد
یونا:وایی ببخشید واقعا یهو ذهنم درگیر شد
لیام:اشکالی نداره خودت که چیزیت نشده؟
یونا:نه
لیام:خوبه... برو اونور من آشپزی میکنم
یونا:باشه..معذرت میخوام فقط یه بار تو عمرم خواستم آشپزی کنم که اونم زدم غذارو سوزوندم
با لبخند گفت
لیام:اشکالی نداره
به باهینی زنگ زدم...خدا کنه شمارشو عوض نکنه،بعد از چند بوق یه نفر جواب داد
-بله
یونا:سلام..
_بفرمایید امرتون..شما؟!
یونا:خب حدس میزدم منو نشناسی و بپرسی کی هستم..ولی لطفا بهم بگو درست تماس گرفتم؟!.. تو باهینی ای؟!
_خبب..نه اشتباه تماس گرفتید
یونا:باشه..ببخشید مزاحم شدم
با ناامیدی خواستم تلفنو قطع کنم که صدایی از پشت تلفن به گوشم خورد
_صبر کن یه لحظه..صدات آشناست..آره خب من باهینی ام..ولی اسممو عوض کردم تو منو از کجا میشناسی?!
یونا:خب...منم یونا
باهینی:یونا...همون دختر کره ای که آیدل ب..
نذاشتم ادامه بده فوراً گفتم
یونا:آره خودشم
باهینی:وای دختر یه سال بود که باهات حرف نزده بودم...چطوری حالت خوبه؟
یونا:آره خوبم مرسی
باهینی:چی شده زنگ زدی معمولا این کارا از تو بعید بود
یونا:راستش قضیش یکم طولانیه...میشه بگی الان کجا زندگی میکنی؟
باهینی:خب...فکر کنم تو یه کشوریم..
یونا:یعنی کانادا؟
باهینی:کانادا؟مگه تو تو کره نبودی؟
یونا:نه خب..بگو کجایی
باهینی:کره جنوبی
یونا:اوه چند وقته اومدی
باهینی: تقریباً ۲ ماه
یونا:خوش اومدی
باهینی:ممنون
یونا:کجا میتونم ببینمت؟
باهینی:خب تو کی میای کره
یونا:نمیدونم
باهینی:خب هروقت برگشتی بهم اطلاع بده تا قرارمون رو هماهنگ کنیم..
یونا:تا هفته ی بعد بهت اطلاع میدم..
باهینی:باشه
یونا:اگه کاری نداری قطع کنم
باهینی:نه ندارم..فعلا
یونا:فعلا
با صدای بلند لیام رو صدا زدم
یونا:لیام چمدونتو ببند که تا یه هفته میریم کره
لیام:چرا
یونا:بعدا بهت میگم
لیام:باشه...
با خنده ادامه داد
لیام:همه چی رو هم که بعداً میگی..!
یونا:خیلیم کار خوبی میکنم
و چشم غره رفتم
لیام:باشه باشه چرا عصبانی میشی
ادامه دارد...
لینک چنل روبیکام:
https://rubika.ir/fake_novel_bts
۴.۸k
۲۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.