شب هایی هستند که همه انگار غریبه اند..
شب هایی هستند که همه انگار غریبه اند..
انگار فقط من، دردنیای به این بزرگی وجود دارم..
تنهای تنها..
همه جا تاریک است و صدای هیچ چیزی نمی آید..
اخ..
که چقدر میترسم از تاریکی و تنهایی و سکوت مطلق..
در کنجی از دیوارِ اتاقِ دنیایم مینشینم..
جنین وار در خود جمع میشوم..
سرم را روی شانه یِ آشنایِ زانوهایم میگذارم..
دستان خسته ام موهایم را نوازش میکنند..
خودم را محکم بغل میکنم..
و میگویم " گریه کن دخترک..
گریه کن تا شاید آرام شوی..
کمی تحمل کنی، امشب هم تمام میشود..
تا شبی دیگر روزها مانده دوست تنهای من" ... #سمیرا_اردشیر
انگار فقط من، دردنیای به این بزرگی وجود دارم..
تنهای تنها..
همه جا تاریک است و صدای هیچ چیزی نمی آید..
اخ..
که چقدر میترسم از تاریکی و تنهایی و سکوت مطلق..
در کنجی از دیوارِ اتاقِ دنیایم مینشینم..
جنین وار در خود جمع میشوم..
سرم را روی شانه یِ آشنایِ زانوهایم میگذارم..
دستان خسته ام موهایم را نوازش میکنند..
خودم را محکم بغل میکنم..
و میگویم " گریه کن دخترک..
گریه کن تا شاید آرام شوی..
کمی تحمل کنی، امشب هم تمام میشود..
تا شبی دیگر روزها مانده دوست تنهای من" ... #سمیرا_اردشیر
۱.۴k
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.