بلاخره جونگ کوک بهوش اومده بود
دلم بهش تنگ شده بود
الان یک روز بود که بیهوش بود
پرستارا نمیزاشتن ببینیمش
پرستار: شلوغ نکنین
ته: اخه میخوایم ببینیمش
پرستار: فقط خانومشون بره تو اتاق
نامجون: میشه منم برم؟
پرستار: نه دکتر گفتن که فقط خانومشون بره تو اتاق
من همراه پرستار به سمت اتاق جونگ کوک
رفتیم
پرستار: بفرمایید داخل نیم ساعت دیگه بیاین بیرون
+باشه
رفتم داخل
جونگ کوک رو تخت بود
صورتش زخمی نشده بود
ولی چشماش بسته بود
+جونگ کوک
_جانم
+بیداری؟
_اره
+چرا اینطوری شدی میفهمی چقدر ترسیدم (گریه) 😭😭
_بیا اینجا ببینمت
نزدیک تختش رفتم
جونگ کوک بلند شد
دستاشو
دور کمرم برد و بغلم کرد
_اشکال نداره الان که من اینجام
+من اگه تورو از دست بدم چیکار کنم 🥺
_الان سالمم که
+اهوم
_حال خوشگل بابا چطوره؟
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.