طرح خوانش ده روز آخر
#طرح_خوانش_ده_روز_آخر
#فصل_چهارم
#قسمت_شانزده
___🍃🌸🍃🌸🍃___
... جای راحتی نداشتیم. باید تقریبا تا کمر از دریچه مناره و زیر گونی بیرون میرفتیم تا بشود «الزربه» را دید. دریچه مناره به اندازه دو نفر جانداشت، اما به هر ترتیب،نقاط مختلف را شناسایی و تخمین مسافت میکردیم.
وقتی خسته میشدیم به نوبت جایمان را عوض میکردیم. اینکارمان تا ساعت 12:30 طول کشید.
در حال برگشت به سمت مرصد اصلی بودیم که صدای بیسیم توجهمان را جلب کرد! عمار بود. به حامد میگفت برو موقعیت مالک و تراب. یعنی من و ابراهیم. وقتی رسیدیم به مرصد، هنوز برادران نجباء خواب بودند. از تاریکی سحر تا آنموقع خوابیده بودند.
کمی داخل یکی از اتاقها نشستیم برای استراحت و منتظر بودیم تا وقت نماز شود.حامد با من تماس گرفت و گفت بیا ورودی روستا برای تحویل64.
64 اصطالحی بود که گاهی به جای کلمه غذا استفاده میشد. سریع بلند شدم و رفتم. نزدیک اذان بود. به حامد که رسیدم، دیدم با یکی از برادران ایرانی آمدهاند و همراهشان یک دستگاه کوادکوپتر ( از انواع پهپاد /هلی شات ) است.
حامد گفت: «تا شما ناهار میخورید ما میریم جلوتر تا دستگاه رو بفرستیم برای شناسایی اطراف منطقه الزربه». غذا را گرفتم و سریع برگشتم مرصد. ابراهیم نماز اولش راخوانده بود. چون از لحاظ شرعی دائمالسفر بود نمازش کامل بود و نماز من شکسته. خواستم نماز ظهر و عصرم را به نماز عصر ابراهیم اقتدا کنم و جماعت بخوانیم که عراقیها هم بیدار شدند. سلام و خوشوبشی کردیم و ابراهیم به عبدالرسول گفت: «مساءالخیر.»
عراقیها از شنیدن این جمله ابراهیم، خنده ای از روی خجالت کردند و عبدالرسول با لهجه عراقی خودشان گفت: «دیشب زیاد بیدار بودیم لذا تا الان خوابیدیم.»
به هر حال میخواست در جواب مساءالخیر ابراهیم، توجیهی برای زیاد خوابیدنشان بیاورد. ابراهیم هم لبخندی زد و سری تکان داد.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
#فصل_چهارم
#قسمت_شانزده
___🍃🌸🍃🌸🍃___
... جای راحتی نداشتیم. باید تقریبا تا کمر از دریچه مناره و زیر گونی بیرون میرفتیم تا بشود «الزربه» را دید. دریچه مناره به اندازه دو نفر جانداشت، اما به هر ترتیب،نقاط مختلف را شناسایی و تخمین مسافت میکردیم.
وقتی خسته میشدیم به نوبت جایمان را عوض میکردیم. اینکارمان تا ساعت 12:30 طول کشید.
در حال برگشت به سمت مرصد اصلی بودیم که صدای بیسیم توجهمان را جلب کرد! عمار بود. به حامد میگفت برو موقعیت مالک و تراب. یعنی من و ابراهیم. وقتی رسیدیم به مرصد، هنوز برادران نجباء خواب بودند. از تاریکی سحر تا آنموقع خوابیده بودند.
کمی داخل یکی از اتاقها نشستیم برای استراحت و منتظر بودیم تا وقت نماز شود.حامد با من تماس گرفت و گفت بیا ورودی روستا برای تحویل64.
64 اصطالحی بود که گاهی به جای کلمه غذا استفاده میشد. سریع بلند شدم و رفتم. نزدیک اذان بود. به حامد که رسیدم، دیدم با یکی از برادران ایرانی آمدهاند و همراهشان یک دستگاه کوادکوپتر ( از انواع پهپاد /هلی شات ) است.
حامد گفت: «تا شما ناهار میخورید ما میریم جلوتر تا دستگاه رو بفرستیم برای شناسایی اطراف منطقه الزربه». غذا را گرفتم و سریع برگشتم مرصد. ابراهیم نماز اولش راخوانده بود. چون از لحاظ شرعی دائمالسفر بود نمازش کامل بود و نماز من شکسته. خواستم نماز ظهر و عصرم را به نماز عصر ابراهیم اقتدا کنم و جماعت بخوانیم که عراقیها هم بیدار شدند. سلام و خوشوبشی کردیم و ابراهیم به عبدالرسول گفت: «مساءالخیر.»
عراقیها از شنیدن این جمله ابراهیم، خنده ای از روی خجالت کردند و عبدالرسول با لهجه عراقی خودشان گفت: «دیشب زیاد بیدار بودیم لذا تا الان خوابیدیم.»
به هر حال میخواست در جواب مساءالخیر ابراهیم، توجیهی برای زیاد خوابیدنشان بیاورد. ابراهیم هم لبخندی زد و سری تکان داد.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
۱.۴k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.