دیوانه ای در شهر بود

. دیوانه ای در شهر بود
میگفتن از رفتن عشقش دیوانه شده است
روزی دیوانه از کنار جمعی میگذشت ‌
بزرگان جمع به تمسخر به دیوانه گفت:
هوی دیوانه
میتوانی برای ما شعری بخوانی که ﺩﻩ ﺗﺎ ﮐﻠﻤﻪ " ﺩﻝ " ﺩﺍﺧﻠﺶ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﻫﺮﮐﺪﻭﻡ ﻣﻌﺎﻧﯽ ﻣﺨﺘﻠﻔﯽ
ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ؟
دیوانه گفت:
بله میتوانم
ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺑﺎ ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺩﻝ ﺍﺯ ﮐﻔﻢ ﺩﺯﺩﯾﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﻫﺮﭼﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﺩﻝ , ﺳﻨﮕﺪﻝ ﻧﺸﻨﯿﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺍﯼ ﺩﻟﺮﺑﺎ ﺩﻟﺒﺮ ﺯ ﺩﻝ ﺑﺮﺩﻥ ﭼﻪ ﺳﻮﺩ؟
ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺩﻝ ﺧﻨﺪﯾﺪ و رفت
دیدگاه ها (۲)

خخخخخخ😂 😂 😂 😂

-شب بخیر را ؛نباید تایپ کرد !شب را ؛باید زُل زد در چشمانش،دس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط