شعله دارم میکشم در تب نمی فهمی چرا

‌شعله دارم میکشم در تب، نمی فهمی چرا؟
تاب بی ماهی ندارد شب، نمی فهمی چرا؟
اهل آه و ناله کردن نیستم جان من است
اینکه هر دم می رسد بر لب نمی فهمی چرا؟
ذوب دارم می شوم هر روز می بینی مگر؟
آب دارم می شوم هر شب نمی فهمی چرا؟
آنچه من پای بدست آوردن چشمت زدم
قید دینم بود لامذهب نمی فهمی چرا؟
بین مردم مثل من پیدا نخواهد شد نگرد
"یک" ندارد جز خودش مضرب، نمی فهمی چرا؟
بارها گفتم دل دیوانه گرد عشق نه!
نیش خواهی خورد از این عقرب نمی فهمی چرا؟
دیدگاه ها (۲۲)

ما برای با تو بودنعمر خود را باختیمبد نبود ای دوستگاهی هم تو...

فکر میکردم در آغوشش بگیرم بهتر است،بعد ها دیدم در آغوشش بمیر...

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط