حرف و عملش یکی نبود...میگفت دوستم دارد اما دریغ از یک نگا
حرف و عملش یکی نبود...میگفت دوستم دارد اما دریغ از یک نگاه عاشقانه... اصرار داشت که بیشتر از من عاشق است، اما همیشه سرد بود...
نه میگذاشت بروم و نه عاشقانه نِگَهَم میداشت.. نمیفهمیدم حالش را...
چه دوست داشتنیست که بغل های گاه و بیگاه ندارد که بوسه یِ از ته دل ندارد... سردرگم بودم در رابطه ای که نمیدانستم باید بمانم یا دلم را بردارم و بروم...
یک روز اما خودش به حرف آمد، از ترس هایش گفت، از خیانت عشق سابقش گفت... از توجه های بیش از حدش به او گفت... و من فهمیدم، چند سال است که ندانسته تاوان اشتباه یک ادم دیگر را میدهم... اشکهایم را پاک کردم و بی سر و صدا رفتم از زندگی کسی که بی گناه مجازاتم کرد...
سحر رستگاری
نه میگذاشت بروم و نه عاشقانه نِگَهَم میداشت.. نمیفهمیدم حالش را...
چه دوست داشتنیست که بغل های گاه و بیگاه ندارد که بوسه یِ از ته دل ندارد... سردرگم بودم در رابطه ای که نمیدانستم باید بمانم یا دلم را بردارم و بروم...
یک روز اما خودش به حرف آمد، از ترس هایش گفت، از خیانت عشق سابقش گفت... از توجه های بیش از حدش به او گفت... و من فهمیدم، چند سال است که ندانسته تاوان اشتباه یک ادم دیگر را میدهم... اشکهایم را پاک کردم و بی سر و صدا رفتم از زندگی کسی که بی گناه مجازاتم کرد...
سحر رستگاری
۴۷۶
۱۰ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.