حرف و عملش یکی نبودمیگفت دوستم دارد اما دریغ از یک نگا

حرف و عملش یکی نبود...میگفت دوستم دارد اما دریغ از یک نگاه عاشقانه... اصرار داشت که بیشتر از من عاشق است، اما همیشه سرد بود...

نه میگذاشت بروم و نه عاشقانه نِگَهَم میداشت.. نمیفهمیدم حالش را...
چه دوست داشتنیست که بغل های گاه و بیگاه ندارد که بوسه یِ از ته دل ندارد... سردرگم بودم در رابطه ای که نمیدانستم باید بمانم یا دلم را بردارم و بروم...

یک روز اما خودش به حرف آمد، از ترس هایش گفت، از خیانت عشق سابقش گفت... از توجه های بیش از حدش به او گفت... و من فهمیدم، چند سال است که ندانسته تاوان اشتباه یک ادم دیگر را میدهم... اشکهایم را پاک کردم و بی سر و صدا رفتم از زندگی کسی که بی گناه مجازاتم کرد...

سحر رستگاری
دیدگاه ها (۱)

ما نتوانستیم!فراموشی از ما ساخته نبود..‌.می‌خواهید کمکمان کن...

توی زندگی همه ما آدمایی هستند که وقتی حتی خودمونم نمیتونیم خ...

هر زمان فکر کردیدمشکلتان آنقدر بزرگ استکه حتما شما را خواهد ...

سخت ترین دو راهی دنیا جایی است که آدمی که قبلا همه چیزت بوده...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط