گیسو کمند part;39 😒(لف میدین)
گیسو_کمند #part;39 😒(لف میدین)
پیرهن بیترکیب الان وقت گیر کردن بود کف پاهامو
اذیت میکردن چوپ و سنگ ..نمدونم چی از ترس نمیتونستم کسیو صدا بزنم فقط بدون دیدن جایی و مقصدی فق تندتر راه میرفتم ک با برخورد بازوی زخمیم از درد جیغی کشیدم نابود شدمم وایی خدایاا به هق هق افتادم ک با پروازو درهم رفتن خفاشو بالای سرم سرمو بغل کردم و اشکام از روی بینیم روی زانوهام چکیدن از منم بدبخت تر هست؟ن ترروخدا هست بگین زخمی بیکس پر از حس حقارتو تحقیر شده وسط جنگل ناکجا اباد با زبان ترکیه ای و شب ...اهههه از همتون متنفرم
دستمو ب درخت گرفتمو بلند شدم قدری تاریک شده بود ک دستامو جلو میگزفتم تا نخورم زمین میدونید اون لحضه چ مصیبت دیگه ای لازم بود صدای وحشتناک اسمون و بارش نم نم اسمون درحالی ک کل احالی و ادمو جدوابادو ...لئون با فحشام سیرشون میکردم موهام خیس اب بودو میارزیدم -اهایییی تروخدا کمکم کنید چرا هیشکدومتون نیس .واقعن اون لحضه دلم ب حال خودم سوخت اخ وسط جنگل کسی نیست کمک من بدبخت کنه
با اخرین صدام با اخرین بغض با اخرین صدای عاجزم با ترس با لرزش خفیفم با صدای دندونام ک از استرسم بهم برخورد میکردم کمک خاستم اما کمکم نکردن شاید نامرد بودن یا من خودخوه و زیاده خواه شاید گیجم شاید میخام از این جهنم دره برم بیرون ..شاید
ن کمند نشین بلند شو اشکامو پاک کردم و چوبی از زمین برداشتم بارون شدید میباریدو فک کنم دیگ داشتم میمردم .ک با دیدن نوری ک قابل باور نبود برام مص توهم یا چی چند بار دستامو جلو دیدم تکون دادم اما چیزی دیده نمیشد
ن واقعی بود با اهمیت ندادن ب زیر پاهام و سوزششون بسمت نور دویدم و کمک خاستم:تروخدااا کمکم کنید خاهش میکنم اما نشنیدنووبیشتر نزدیک شدم ک الان دیدم کامل شد ی کلبه چوبی۶۰متری اینا بود خوشحال بسمت کلبه دویدم و با نفس نفس درو کوبیدم ک لحضه بعد ی پیرمرد با ریشای سفید و مسن درو باز کرد نگران نگاهم کردو اطرافمو تازه حالو روزمو درک کردک گفتم:خاهشمیکنم بمن کنمک کن ماشینم از اینجا اونور تر تو جاده ترکیدو منم گم شدم اون با گیجی نگاهم میکرد دراخر دعوتم کرد توعو درم پشت سرم بست # #جذاب
پیرهن بیترکیب الان وقت گیر کردن بود کف پاهامو
اذیت میکردن چوپ و سنگ ..نمدونم چی از ترس نمیتونستم کسیو صدا بزنم فقط بدون دیدن جایی و مقصدی فق تندتر راه میرفتم ک با برخورد بازوی زخمیم از درد جیغی کشیدم نابود شدمم وایی خدایاا به هق هق افتادم ک با پروازو درهم رفتن خفاشو بالای سرم سرمو بغل کردم و اشکام از روی بینیم روی زانوهام چکیدن از منم بدبخت تر هست؟ن ترروخدا هست بگین زخمی بیکس پر از حس حقارتو تحقیر شده وسط جنگل ناکجا اباد با زبان ترکیه ای و شب ...اهههه از همتون متنفرم
دستمو ب درخت گرفتمو بلند شدم قدری تاریک شده بود ک دستامو جلو میگزفتم تا نخورم زمین میدونید اون لحضه چ مصیبت دیگه ای لازم بود صدای وحشتناک اسمون و بارش نم نم اسمون درحالی ک کل احالی و ادمو جدوابادو ...لئون با فحشام سیرشون میکردم موهام خیس اب بودو میارزیدم -اهایییی تروخدا کمکم کنید چرا هیشکدومتون نیس .واقعن اون لحضه دلم ب حال خودم سوخت اخ وسط جنگل کسی نیست کمک من بدبخت کنه
با اخرین صدام با اخرین بغض با اخرین صدای عاجزم با ترس با لرزش خفیفم با صدای دندونام ک از استرسم بهم برخورد میکردم کمک خاستم اما کمکم نکردن شاید نامرد بودن یا من خودخوه و زیاده خواه شاید گیجم شاید میخام از این جهنم دره برم بیرون ..شاید
ن کمند نشین بلند شو اشکامو پاک کردم و چوبی از زمین برداشتم بارون شدید میباریدو فک کنم دیگ داشتم میمردم .ک با دیدن نوری ک قابل باور نبود برام مص توهم یا چی چند بار دستامو جلو دیدم تکون دادم اما چیزی دیده نمیشد
ن واقعی بود با اهمیت ندادن ب زیر پاهام و سوزششون بسمت نور دویدم و کمک خاستم:تروخدااا کمکم کنید خاهش میکنم اما نشنیدنووبیشتر نزدیک شدم ک الان دیدم کامل شد ی کلبه چوبی۶۰متری اینا بود خوشحال بسمت کلبه دویدم و با نفس نفس درو کوبیدم ک لحضه بعد ی پیرمرد با ریشای سفید و مسن درو باز کرد نگران نگاهم کردو اطرافمو تازه حالو روزمو درک کردک گفتم:خاهشمیکنم بمن کنمک کن ماشینم از اینجا اونور تر تو جاده ترکیدو منم گم شدم اون با گیجی نگاهم میکرد دراخر دعوتم کرد توعو درم پشت سرم بست # #جذاب
۹.۸k
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.