|•هنوزم|
|•هنوزم|
سرشو بلند کرد و تو چشمهام خیره شد
یهو ازم پرسید:
+هنوزم چاییتو با دو تا قند میخوری؟هنوزم قهوه دوست نداری؟
با پرسیدن این سوال چشم هاش برق زد، یه نگاهی به بیرون و رفت و امد ماشین ها انداختو دوباره پرسید:
هنوزم مثل قبل رانندگی میکنی؟ هنوزم نترسی؟
ازم پرسید: هنوزم وقتی بند کتونیات باز میشه اهمیت نمیدی؟ وقتی دل تنگی تنهایی میری سینما؟
یه قلپ از چاییش خورد و دستاشو دور لیوانش حلقه کرد، روشو کرد سمت پنجره و ادامه داد
هنوزم حاضرجوابی؟
هنوزم لبخندات ته دلیه؟
هنوزم....
حرفشو قطع کردم
نگرانی تو چشمهاش موج میزد، انگاری میخواست بعد از این همه هنوز هایی که یادشه یه سوال مهم تری ازم بپرسه
مثلا بپرسه ، هنوزم دوسم داری؟
هنوزم وقتی دلت برام تنگ میشه به عکسام نگاه میکنی؟
هنوزم....
اخ از این هنوزها،
دلم میخواست بگم اره هنوزم مثل قبله همه چیز،
دلم میخواست تو چشمهاش نگاه کنم و یه لبخند ته دلی بزنمو بگم اره هنوزم دوستت دارم
اما نمیشد
من خیلی وقت بود چایی رو بدون قند میخوردم، خیلی وقت بود خنده هام ته دلی نبود،خیلی وقت بود شوخی یادم رفته بود سکوت رو در مقابل حاضر جوابی ترجیح میدادم،از ترس افتادن بند کتونی هامو محکم تر گره میزدم،
اما هنوزم دوسش داشتم
تنها "هنوزی" که هنوز ترک نکرده بودم دوست داشتنش بود....
دو تا قند انداختم تو لیوان چاییمو با یک لبخند تلخ بهش گفتم اره هنوزم دو تا قند با چاییم میخورم!
#آزاده_فتاحی
سرشو بلند کرد و تو چشمهام خیره شد
یهو ازم پرسید:
+هنوزم چاییتو با دو تا قند میخوری؟هنوزم قهوه دوست نداری؟
با پرسیدن این سوال چشم هاش برق زد، یه نگاهی به بیرون و رفت و امد ماشین ها انداختو دوباره پرسید:
هنوزم مثل قبل رانندگی میکنی؟ هنوزم نترسی؟
ازم پرسید: هنوزم وقتی بند کتونیات باز میشه اهمیت نمیدی؟ وقتی دل تنگی تنهایی میری سینما؟
یه قلپ از چاییش خورد و دستاشو دور لیوانش حلقه کرد، روشو کرد سمت پنجره و ادامه داد
هنوزم حاضرجوابی؟
هنوزم لبخندات ته دلیه؟
هنوزم....
حرفشو قطع کردم
نگرانی تو چشمهاش موج میزد، انگاری میخواست بعد از این همه هنوز هایی که یادشه یه سوال مهم تری ازم بپرسه
مثلا بپرسه ، هنوزم دوسم داری؟
هنوزم وقتی دلت برام تنگ میشه به عکسام نگاه میکنی؟
هنوزم....
اخ از این هنوزها،
دلم میخواست بگم اره هنوزم مثل قبله همه چیز،
دلم میخواست تو چشمهاش نگاه کنم و یه لبخند ته دلی بزنمو بگم اره هنوزم دوستت دارم
اما نمیشد
من خیلی وقت بود چایی رو بدون قند میخوردم، خیلی وقت بود خنده هام ته دلی نبود،خیلی وقت بود شوخی یادم رفته بود سکوت رو در مقابل حاضر جوابی ترجیح میدادم،از ترس افتادن بند کتونی هامو محکم تر گره میزدم،
اما هنوزم دوسش داشتم
تنها "هنوزی" که هنوز ترک نکرده بودم دوست داشتنش بود....
دو تا قند انداختم تو لیوان چاییمو با یک لبخند تلخ بهش گفتم اره هنوزم دو تا قند با چاییم میخورم!
#آزاده_فتاحی
۴.۸k
۱۴ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.