سوغات حرم
«سوغات حرم»
علیرضا نوری، خادم حرم امام رضا بود. تولد حضرت معصومه، خانوادگی به مشهد رفتند. دو شیفت در حرم خدمت کرد. وقتی از حرم برگشت، همسرش با نگاهی پر از کنجکاوی پرسید: «چه دعایی کردی؟» گفت: «دعا کردم شهید شوم.» روز آخر، تازه از مأموریت برگشته بود. اهل خانه اصرار کردند کمی بماند و استراحت کند اما او در حالیکه آماده میشد گفت: «جای درنگ نیست، باید زودتر به یاری رهبرم بروم.»
نخستین روز تیرماه، دعایی که در حرم امام رضا کرده بود، مستجاب شد. دخترانش به زودی چون سرو سرافراز، راه پدر را ادامه خواهند داد.
👈راوی: همسر پاسدار شهید علیرضا نوری
📝به قلم سارا عرفانی
#روایت_صادق
#راهی_که_ادامه_دارد
علیرضا نوری، خادم حرم امام رضا بود. تولد حضرت معصومه، خانوادگی به مشهد رفتند. دو شیفت در حرم خدمت کرد. وقتی از حرم برگشت، همسرش با نگاهی پر از کنجکاوی پرسید: «چه دعایی کردی؟» گفت: «دعا کردم شهید شوم.» روز آخر، تازه از مأموریت برگشته بود. اهل خانه اصرار کردند کمی بماند و استراحت کند اما او در حالیکه آماده میشد گفت: «جای درنگ نیست، باید زودتر به یاری رهبرم بروم.»
نخستین روز تیرماه، دعایی که در حرم امام رضا کرده بود، مستجاب شد. دخترانش به زودی چون سرو سرافراز، راه پدر را ادامه خواهند داد.
👈راوی: همسر پاسدار شهید علیرضا نوری
📝به قلم سارا عرفانی
#روایت_صادق
#راهی_که_ادامه_دارد
- ۴۱۱
- ۱۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط