از قصاید سعد

از قـصاید ســـعـدے:

سیــرت و صــورت

بس بگردید و بگردد روزگار
دل به دنیا بر نبندد ہوشیــار

ای ڪہ دستت میرسد ڪاری بڪن
پیش از آن ڪز تو نیاید ہـــیچ ڪــار

این که در شہنامه ها آورده اند
رستم و رویینه تن اســفندیـــار

تا بدانــنـد این خـداوندان مُــلک
ڪز بسی خلق است دنیا یادگار

نام نیڪو گر بـماند ز آدمــی
بـِہ ڪز او ماند سراے زرنگار

سال دیگر را ڪـــہ میداند حیات؟
یا ڪجا رفت آن ڪہ با ما بود یار؟

صورت زیباے ظاہـر هیچ نیست
ای بــرادر ســیـرت زیــبـا بیــار

آدمے را عــقـل بایـــد در بــدن
ورنہ جان در ڪالبد دارد حمار

چون زبر دستیت بخشید آسمان
زیر دستـان را ہـمیشه نـیڪ دار
دیدگاه ها (۴)

من خود دلـم از مهر تو لرزید ،وگرنهتیرم به خطا می رود اما به ...

گفته بودی درد و دل کن گاه با هم صحبتی...کو رفیق راز داری؟ کو...

راه تردید مسیر گذر عاشق نیست؛چه کنم با چه کنم های دل بی هدفم...

یه مقاله نوشتم...دســتم درد نکنه!シ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط