ملایی و هیزم شکنی در راهی می رفتند به رودخانه ای رسیدند

ملایی و هیزم شکنی در راهی می رفتند، به رودخانه ای رسیدند، دختر زیبایی آنجا ایستاده بود و میخواست از رودخانه بگذرد اما در آنجا هیچ پلی وجود نداشت. هیزم شکن، دختر را بر دوش گرفت و از رودخانه عبور داد، دختر را بر زمین گذاشت و به راه خود رفتند.

بعد از ساعتی، ملا گفت: تماس با زن نامحرم بر خلاف دین ماست و حرام است، تو چگونه توانستی بر خلاف شرع عمل کنی و مرتکب چنین معصیت بزرگی شوی؟

هیزم شکن گفت:
من آن دختر را ساعتی پیش، کنار رودخانه بر زمین گذاشتم، تو چرا هنوز او را بر دوش می کشی؟!
دیدگاه ها (۳)

یک ذره مهر رویت خالی نگردد از دل...✍ خواجوی_کرمانی

مسیر خیلی مهمتر از سرعته، خیلیا با سرعت دارن به ناکجا میرن!

زندگی دومت زمانی آغاز می‌شود که می‌فهمی فقط یک زندگی داری!🖋 ...

مغازه دار‌ محل، هر روز، صبح زود ماشین سمندش را در پیاده رو پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط