شهر غمگین تر از آن بود که کسی برای اشکهای یکی ،آغوشش را ه
شهر غمگین تر از آن بود که کسی برای اشکهای یکی ،آغوشش را هدیه دهد:)
مردم شهر
به دختر و پسری که روی پل درحال نوشیدن قهوه بودند حسادت میکردند و پسر میدانست غم خواهرش برای پالتو ای که پدر از خواهرش برده بود تا خرج مواد خود را تهیه کند با یک قهوه حل نخواهد شد:)))
و کسی نفهمید،دختر برای شاد کردن برادرش موقع خوردن قهوه با بغض میخندید!!!
و بعضی رهگذران دختر را هرزه میدیدند و میگفتند مغز پسر مردم را حتما با هرزگی برده که اکنون بی لباسی گرم روی پل میخندد!!!
و دختر گل فروش کنار پل به سگ خانه آنطرف تر حسادت میکرد که چه خانه زیبایی دارد!!!
شهر غمگین تر از آن بود...
#sep
مردم شهر
به دختر و پسری که روی پل درحال نوشیدن قهوه بودند حسادت میکردند و پسر میدانست غم خواهرش برای پالتو ای که پدر از خواهرش برده بود تا خرج مواد خود را تهیه کند با یک قهوه حل نخواهد شد:)))
و کسی نفهمید،دختر برای شاد کردن برادرش موقع خوردن قهوه با بغض میخندید!!!
و بعضی رهگذران دختر را هرزه میدیدند و میگفتند مغز پسر مردم را حتما با هرزگی برده که اکنون بی لباسی گرم روی پل میخندد!!!
و دختر گل فروش کنار پل به سگ خانه آنطرف تر حسادت میکرد که چه خانه زیبایی دارد!!!
شهر غمگین تر از آن بود...
#sep
۹۶۳
۲۷ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.