روزها رفتند

روزها رفتند
و تو به یاد نیاوردی
که آنجا
در آن گوشه ی متروک قلبت
عشقی جا مانده
عشقی زخم خورده
که بی تابانه می نالد
روشنایی ام بخش

روزها رفتند
و ما به هم نرسیدیم
تو آن سوی مرزهای رویایی
در افقی که ناشناخته ها را در آغوش گرفته
و من
قدم می زنم
می بینم
می خوابم
و به فرداهای روشنی دل خوش می کنم
که با شتاب
به گذشته ی برباد رفته ام
می پیوندند

روزهایم
طعمه ی افسوس ها شدند
کی خواهی آمد ؟

#نازک الملائکه
دیدگاه ها (۶)

از تب عشق نگو چون که قلم می شکند حرمت خانه و ایوان و حرم می ...

🔱 ♥ :🍃 🍂 یادتان باشد که به شعر...به آواز...به لیلاهایتان...ب...

چشمهایت هر فقیهی را هراسان می کندمرجعِ تقلیدِ قم را نامسلمان...

.

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط