دزدان قافله
⚜ دزدان قافله
مرحوم آقا میرزا حسن یزدی رحمة الله علیه از مرحوم پدرش نقل کرد:
یک سالی از یزد با اموال زیادی به همراه کاروان بزرگی به کربلا مشرف شدیم ، قریب به نیمه های شب به یک سِری از دزدان و سارقان و طریق القطّاع برخورد کردیم ، من سکّه های طلای زیادی داشتم که فوراً آنها را توی قنداقه کودک که همین میرزا حسن باشد، گذاشتم و او را به مادرش دادم در این هنگام دزدان ریختند و همه را غارت کردند، فریاد استغاثه زوار کربلا بلند شد که دل هر بیننده ای را می سوزانید و گریانش می کرد.
مردم صدا زدند: یا ابوالفضل یا قمربنی هاشم یا حضرت عباس یا باب الحوائج بفریادمان برس و گریه می کردند.
ناگهان در آن موقع شب متوجه شدیم ، سواری با اسب از دامنه کوهی که در نزدیکی ما بود. سرازیر شد، جمال دل ربایش زیر نقاب بود ولی نور صورت انورش از زیر نقاب همه جا را منور و روشن کرده بود، شمشیرش مانند ذوالفقار پدرش امیرالمؤ منین علیه السلام بود.
فریادی مانند صدای رعد و برق ، تمام صحرا را پر کرد و به سارقان و دزدان حمله نمود و فرمود: دست از این قافله بردارید و از اینجا بروید، دور شوید و گرنه همه شما را هلاک و به جهنم می فرستم .
همه اهل کاروان و سارقان درخشندگی نور جمال آن ستاره آسمان ولایت را مشاهده کردند و صدای دلربای آن حضرت را شنیدند.
دزدها و سارقان فورا دست از قافله کشیدند و پا به فرار گذاشتند.
آن حضرت در همان محل که ایستاده بودند غیب شدند.
تمام اهل قافله وقتی که این معجزه را دیدند همانجا تا صبح به ساحت مقدس قمر بنی هاشم علیه السلام توسل و دعا و زیارت و روضه خوانی و گریه و زاری پرداختند.
بعد که سر اثاثیه خودشان آمدند دیدند همه چیز سر جایش است الاّ آن مقدار چیزی که دزدها برده بودند و کنار انداخته بودند و فرار کرده بودند.
و سیدی در قافله ما بود که سالها گنگ بود وقتی آن گیر و دار و پرتوی از نور خدا وقامت زیبای پسر علی علیه السلام را دیده بود زبانش باز شد و همه اش صلوات می فرستاد
📗 منبع: کرامات العباسیّه معجزات حضرت ابالفضل العباس بعد از شهادت
💯 @karballa_ir
مرحوم آقا میرزا حسن یزدی رحمة الله علیه از مرحوم پدرش نقل کرد:
یک سالی از یزد با اموال زیادی به همراه کاروان بزرگی به کربلا مشرف شدیم ، قریب به نیمه های شب به یک سِری از دزدان و سارقان و طریق القطّاع برخورد کردیم ، من سکّه های طلای زیادی داشتم که فوراً آنها را توی قنداقه کودک که همین میرزا حسن باشد، گذاشتم و او را به مادرش دادم در این هنگام دزدان ریختند و همه را غارت کردند، فریاد استغاثه زوار کربلا بلند شد که دل هر بیننده ای را می سوزانید و گریانش می کرد.
مردم صدا زدند: یا ابوالفضل یا قمربنی هاشم یا حضرت عباس یا باب الحوائج بفریادمان برس و گریه می کردند.
ناگهان در آن موقع شب متوجه شدیم ، سواری با اسب از دامنه کوهی که در نزدیکی ما بود. سرازیر شد، جمال دل ربایش زیر نقاب بود ولی نور صورت انورش از زیر نقاب همه جا را منور و روشن کرده بود، شمشیرش مانند ذوالفقار پدرش امیرالمؤ منین علیه السلام بود.
فریادی مانند صدای رعد و برق ، تمام صحرا را پر کرد و به سارقان و دزدان حمله نمود و فرمود: دست از این قافله بردارید و از اینجا بروید، دور شوید و گرنه همه شما را هلاک و به جهنم می فرستم .
همه اهل کاروان و سارقان درخشندگی نور جمال آن ستاره آسمان ولایت را مشاهده کردند و صدای دلربای آن حضرت را شنیدند.
دزدها و سارقان فورا دست از قافله کشیدند و پا به فرار گذاشتند.
آن حضرت در همان محل که ایستاده بودند غیب شدند.
تمام اهل قافله وقتی که این معجزه را دیدند همانجا تا صبح به ساحت مقدس قمر بنی هاشم علیه السلام توسل و دعا و زیارت و روضه خوانی و گریه و زاری پرداختند.
بعد که سر اثاثیه خودشان آمدند دیدند همه چیز سر جایش است الاّ آن مقدار چیزی که دزدها برده بودند و کنار انداخته بودند و فرار کرده بودند.
و سیدی در قافله ما بود که سالها گنگ بود وقتی آن گیر و دار و پرتوی از نور خدا وقامت زیبای پسر علی علیه السلام را دیده بود زبانش باز شد و همه اش صلوات می فرستاد
📗 منبع: کرامات العباسیّه معجزات حضرت ابالفضل العباس بعد از شهادت
💯 @karballa_ir
- ۶.۲k
- ۱۳ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط