حالا دیگر

حالا دیگر

یک خط در میان گریه می کنم ،

شانه هایم صبورتر شده اند

و با هر تلنگری که گریه می زند

بی جهت نمی لرزند !

انگار دیگر هیچ اتفاق عاشقانه ای

از چشم هایم نمی افتد

و پاییز من

اتفاق زردی است

که می تواند

ناگهان در آغوش هر فصلی بیفتد !

حالا تو هی به من بگو

بهار می آید ...
دیدگاه ها (۳)

قبل از آن که به خود بیاییتمام می شودمثل همین چند ماه و چند ه...

روزی مردی در تو متولد می شودکه عاشق من است و می میرد زنی در ...

ارزشش را نداشت این دنیاهمه چیز بیهوده بودزودگذر ، پوچ و بی س...

روزتون زیبا ❤

باقی تابستان عجیب و محیرالعقول طی می‌شود.ماه گذشته از اینکه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط