داستان سخنران
#داستان_شب
"#سخنرانی_ملانصرالدین"
روزی اهالی روستایی از ملا نصرالدین دعوت کردند تا برای ایشان #سخنرانی کند!
#ملا در ازای #سخنرانی، از هر نفر ۵ سکه مطالبه کرد! مردم کنجکاو شدند که ملا چه چیز با ارزشی برای گفتن دارد!
با این حساب به هر زحمتی پنج سکه را تهیه و به ملا دادند؛ روز موعود ملا در حالیکه سکهها داخل جیبش صدا میداد! بالای #منبر رفت و #خطابهای_زیبا ایراد کرد.
در پایان رو به مردم گفت: حال بیایید و سکه هایتان را پس بگیرید. اهالی که متعجب شده بودند دلیل اینکار را جویا شدند.
ملا لبخندی زد و گفت:
اول اینکه: آدم وقتی بابت چیزی #پول پرداخت میکند #به_نحو_احسن از آن استفاده میکند.
دوم: آدم وقتی پول توی جیبش باشد #قشنگ_حرف_میزند!
اینستاگرام:
https://www.instagram.com/p/CVXHc4cs6wn/?u
کانال تلگرام:
@montazer_mm
"#سخنرانی_ملانصرالدین"
روزی اهالی روستایی از ملا نصرالدین دعوت کردند تا برای ایشان #سخنرانی کند!
#ملا در ازای #سخنرانی، از هر نفر ۵ سکه مطالبه کرد! مردم کنجکاو شدند که ملا چه چیز با ارزشی برای گفتن دارد!
با این حساب به هر زحمتی پنج سکه را تهیه و به ملا دادند؛ روز موعود ملا در حالیکه سکهها داخل جیبش صدا میداد! بالای #منبر رفت و #خطابهای_زیبا ایراد کرد.
در پایان رو به مردم گفت: حال بیایید و سکه هایتان را پس بگیرید. اهالی که متعجب شده بودند دلیل اینکار را جویا شدند.
ملا لبخندی زد و گفت:
اول اینکه: آدم وقتی بابت چیزی #پول پرداخت میکند #به_نحو_احسن از آن استفاده میکند.
دوم: آدم وقتی پول توی جیبش باشد #قشنگ_حرف_میزند!
اینستاگرام:
https://www.instagram.com/p/CVXHc4cs6wn/?u
کانال تلگرام:
@montazer_mm
۸۰۷
۰۱ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.