این شعر را سرسری بخوان
این شعر را سرسری بخوان ...
ولی اگر شد ، دوبار بخوان ...
پرسید : چطور مینویسی ...
از کسی که نیست ؟؟؟
از کسی که انگار هرگز نبود ...
هیچکس نمیداند ...
برای نوشتن باید بهانه باشد ...
مثلا غروب ماتم زده ی ...
کسل کننده ی یک روزِ پُر از تنهایی ...
یا خاطرات خاک گرفته ی کسی ...
پشت سالیانی که با درد گذشت ...
یا عکس های کسی ...
که دیگر کنارت نیست ...
که انگار هرگز نبوده است ...
هیچکس نمی داند ...
هچکس نمیداند آنکه رفت ...
غریبه نبود ...
این را تنها آنهایی میدانند ...
که بی بهانه از او مینویسند ...
| نیکی فیروزکوهی |
ولی اگر شد ، دوبار بخوان ...
پرسید : چطور مینویسی ...
از کسی که نیست ؟؟؟
از کسی که انگار هرگز نبود ...
هیچکس نمیداند ...
برای نوشتن باید بهانه باشد ...
مثلا غروب ماتم زده ی ...
کسل کننده ی یک روزِ پُر از تنهایی ...
یا خاطرات خاک گرفته ی کسی ...
پشت سالیانی که با درد گذشت ...
یا عکس های کسی ...
که دیگر کنارت نیست ...
که انگار هرگز نبوده است ...
هیچکس نمی داند ...
هچکس نمیداند آنکه رفت ...
غریبه نبود ...
این را تنها آنهایی میدانند ...
که بی بهانه از او مینویسند ...
| نیکی فیروزکوهی |
- ۲۰۷
- ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط