کم کم غروب واقعه از راه می رسید

کم کم غروب واقعه از راه می رسید
یک زن میان دشت، سراسیمه می دوید

این خیمه ها نبود که آتش گرفته بود
آتش میان سینه ی او شعله می کشید

راهی نمانده بود برایش به غیر صبر
باید دل از عزیز سفر کرده می برید

مردی که رفت و از سر نی حسّ بودنش
قطره به قطره سرخ و غریبانه می چکید

آن مرد رفت و واقعه را دست زن سپرد
باید حماسه پشت حماسه می آفرید
دیدگاه ها (۳)

واکنش حجت‌الاسلام رئیسی به حاشیه‌سازی‌های سیاسی اخیر

﷽عاشورا روز حسین استبه رسم ادب سلامی میدهیم بهسرور شهیدان‌ ح...

کسی چه میداند .. !شاید "یاسین" قلب قرآن همان " یاحسین " باش...

فرشته مرگ، که قرن‌ها تنها با نام "مالاک الموت" شناخته می‌شد،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط