داشت برایم شعر میخواند

داشت برایم شعر میخواند
که پریدم میان یکی از مصرع ها و گفتم:
بوسه دارید؟
ابروهایش را گره زد و با لبخند نگاهم کرد!
تکرار کردم شما بوسه دارید!؟
از آن بوسه ها که انتها ندارند!
که دوستت دارم هایم را لابه لایش بچشی و بفهمی!
از آن بوسه ها که دهانم را طوری پر کند
از گوشه ی لبهایم بچکد روی لباسم؛
گل کند،شکوفه بزند،بهار برسد!
از آن بوسه ها که تا ماه ها لبهایم را بچشم و با لبخند بگویم چقدر شیرینی!
خندید...
خندید و با چشم های بسته نگاهم کرد!
خندید و با لب بسته دیوانه خطابم کرد!
بلند گفت:دوستت دارم مجنون جان!
و من از خوشی میان شعری که میخواند
قافیه در قافیه،ردیف شدم!
زندگی انگار این بود؛
دو مصرع،کنار هم،یک شاه بیت!
با طعم بوسه!
دیدگاه ها (۲)

دوست داشتنِ توکشف یک قاره است، بی نقشهسفر به آمازون است، بی ...

تمام دلخوشیمان شده این دستگاه مستطیل شکل و صفحه مجازی مان......

دلم میخواهدبنشینی رو به رویمدرست رو به رویمبه فاصله ی کمتر ا...

باید یک روز تصمیم بگیری کسی را بیش از خودت دوست داشته باشی.ب...

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا م...

دیدار دوباره..[p1]

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط