جمعه ای دیگر ز غم آواره شد

جمعه ای دیگر ز غم آواره شد
رفت و ناچار دلم بیچاره شد
یک غروب دیگر و درماندگی
باز سر رفتن از این دیوانگی
#شهزاد
دیدگاه ها (۱)

اگر عمرم به پایان شدفدای تاری از زلفشندانستی مگر من با خیالش...

بی جهت بی سمت و سو یک شب به دریا میزنم میروم آنسوی عشق دل ر...

تو پاره ی مهتابیمن قصه ی بارانمتو سبز تر از رویامن اسیر طوفا...

تو آن مهتاب رویائی که شب را در تماشائی تو آن عریانی نقشی که...

به جُز دلتنگی ات هر غُصه ای را چاره ای باشدغمِ دلتنگی ات تنه...

جمعه یعنی در سرت فکر نگارت آمدهجمعه یعنی وقت ناب انتظارت آمد...

غروب جمعه شد ، مولا نمیدانم کجا هستی😢دعای جمعه میخوانم نمیدا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط