سیل اشکم بنگر و بر صورتم دیگر مزنکاروان گم کرده ام از بهر پیغمبر مزندستهای پر توانت استخوانهایم شکستگیسوانم سوخته، دستی بر این معجر مزن"جانم فداے خانوم رقیہ"