" انتقام شجاعانه "
" انتقام شجاعانه "
اپیزود ۳۶
گوشیمو برداشتم و به یوشی زنگ زدم " یوشی کجایی ؟ " رفتم پیش یوشی خواهر کوچیکترم دوربینا رو هک کرد " اونه هک شدن پیگرد قانونی داره دیگه ؟" "آره داره فقط به مامان و بابا نگو باشه ؟" " باشه " دوربینا رو چک کردم اونروز دو تا از خرابکار ترین رهبرای والهالا با رهبر بلک دراگون ، هانما کیساکی و تایجو به همراه چهار تا عضو بلک دراگون از گنگ جدا شدن وارد ساختمون شدن و پنج دقیقه بعد باجی وارد ساختمون شد و دو دقیقه بعد از وارد شدن باجی از ساختمون خارج شدن و پیش پای اونا ساختمون ترکید از همچی فیلم گرفتم و یوشی رو بغل کردم " کمک خیلی بزرگی به اونه کردی جبران میکنم " " خوشحالم که بهت کمک کردم " به چیفویو زنگ زدم " کلی مدرک پیدا کردم بیا همون پارکی که گنگ توشه " چیفویو اومد و همه مدرکا رو بهش نشون دادم " یوکی منم از توی ساختمون پیدا کردم " و معلوم شد که کیساکی باجی رو از ساختمون پرت کرده پایین " اشک تو چشام جمع شد " پس اون کیساکی عنتر کشتتش؟ میکشمش " و بلند شدم و با تمام توانم دوییدم که میتسویا دستمو کشید " الان داری کجا میری ؟" " دارم میرم کیساکی رو بکشم جلومو نگیر " " نمیتونی که بری کشکی کشکی یه چیزی بزنی تو سرش بمیره بعد معلوم شه اون نکشتتش ؟ " نشستم رو زمین و گریه کردم "ذهنم خیلی درگیره نمیتونم فکر کنم دلم میخواد بمیرم ولی نمیتونم بمیرم " هاکای اومد آروم زد تو کمرم " ما قاتل رو پیدا میکنیم نگران نباش " و رفتیم پیش گنگ و مایکی رو دیدم " یوکی خیلی چشمات قرمز شده تو این چند روز چقدر گریه کردی ؟ " چیفویو یه خنده فیکی زد " اندازه یه اقیانوس " وقتی نشستم رو جایگاه باجی باز بغض اومد سراغم ولی کنترلش کردم همشون داشتن لبخند فیک میزدن و اینجوری بجای اینکه منو دلداری بدن داشتن ناراحت تر میکردن بلند شدم " راحت باشین زیاد لبخند فیک نزنین میدونم شما هم ناراحتین " همه لبخنداشون رو برداشتن و من زود رفتم " من باید زود برم خداحافظ " و تصمیم گرفتم پیاده روی کنم تا خونه گوشیم رو در اوردم و sway رو پلی کردم و عکسای خودمو باجی رو نگا کردم باجی انتقامت رو از تک تکشون میگیرم و بعد میام پیشت مطمئن باش همچی عادی بود تا وقتی که یه ون بزرگ اومد کنارم و یه مرد ازش پیاده شد و منو کرد تو ون و بیهوشم کرد وقتی به هوش اومدم تایجو جلوم بود " به هوش اومدی ؟ " " من چرا اینجام ؟" " تو چه عنی که درباره ما تحقیق میکنی؟ تو همون دوست دختر باجی نیستی ؟" " آره هستم مشکلیه ؟ " یه چوب دستش گرفت و یه ضربه به پام زد و اینویی اومد جلوم وایساد " رو دم بد آدمی پا گذاشتی " و با یه تیغ رو پام چهار تا زخم درست کرد و رو دستم پنج تا زخم سعی کردم جوری رفتار کنم که انگار دردم نیومده فکر نکنن ضعیفم ولی واقعا درد داشت ...
اپیزود ۳۶
گوشیمو برداشتم و به یوشی زنگ زدم " یوشی کجایی ؟ " رفتم پیش یوشی خواهر کوچیکترم دوربینا رو هک کرد " اونه هک شدن پیگرد قانونی داره دیگه ؟" "آره داره فقط به مامان و بابا نگو باشه ؟" " باشه " دوربینا رو چک کردم اونروز دو تا از خرابکار ترین رهبرای والهالا با رهبر بلک دراگون ، هانما کیساکی و تایجو به همراه چهار تا عضو بلک دراگون از گنگ جدا شدن وارد ساختمون شدن و پنج دقیقه بعد باجی وارد ساختمون شد و دو دقیقه بعد از وارد شدن باجی از ساختمون خارج شدن و پیش پای اونا ساختمون ترکید از همچی فیلم گرفتم و یوشی رو بغل کردم " کمک خیلی بزرگی به اونه کردی جبران میکنم " " خوشحالم که بهت کمک کردم " به چیفویو زنگ زدم " کلی مدرک پیدا کردم بیا همون پارکی که گنگ توشه " چیفویو اومد و همه مدرکا رو بهش نشون دادم " یوکی منم از توی ساختمون پیدا کردم " و معلوم شد که کیساکی باجی رو از ساختمون پرت کرده پایین " اشک تو چشام جمع شد " پس اون کیساکی عنتر کشتتش؟ میکشمش " و بلند شدم و با تمام توانم دوییدم که میتسویا دستمو کشید " الان داری کجا میری ؟" " دارم میرم کیساکی رو بکشم جلومو نگیر " " نمیتونی که بری کشکی کشکی یه چیزی بزنی تو سرش بمیره بعد معلوم شه اون نکشتتش ؟ " نشستم رو زمین و گریه کردم "ذهنم خیلی درگیره نمیتونم فکر کنم دلم میخواد بمیرم ولی نمیتونم بمیرم " هاکای اومد آروم زد تو کمرم " ما قاتل رو پیدا میکنیم نگران نباش " و رفتیم پیش گنگ و مایکی رو دیدم " یوکی خیلی چشمات قرمز شده تو این چند روز چقدر گریه کردی ؟ " چیفویو یه خنده فیکی زد " اندازه یه اقیانوس " وقتی نشستم رو جایگاه باجی باز بغض اومد سراغم ولی کنترلش کردم همشون داشتن لبخند فیک میزدن و اینجوری بجای اینکه منو دلداری بدن داشتن ناراحت تر میکردن بلند شدم " راحت باشین زیاد لبخند فیک نزنین میدونم شما هم ناراحتین " همه لبخنداشون رو برداشتن و من زود رفتم " من باید زود برم خداحافظ " و تصمیم گرفتم پیاده روی کنم تا خونه گوشیم رو در اوردم و sway رو پلی کردم و عکسای خودمو باجی رو نگا کردم باجی انتقامت رو از تک تکشون میگیرم و بعد میام پیشت مطمئن باش همچی عادی بود تا وقتی که یه ون بزرگ اومد کنارم و یه مرد ازش پیاده شد و منو کرد تو ون و بیهوشم کرد وقتی به هوش اومدم تایجو جلوم بود " به هوش اومدی ؟ " " من چرا اینجام ؟" " تو چه عنی که درباره ما تحقیق میکنی؟ تو همون دوست دختر باجی نیستی ؟" " آره هستم مشکلیه ؟ " یه چوب دستش گرفت و یه ضربه به پام زد و اینویی اومد جلوم وایساد " رو دم بد آدمی پا گذاشتی " و با یه تیغ رو پام چهار تا زخم درست کرد و رو دستم پنج تا زخم سعی کردم جوری رفتار کنم که انگار دردم نیومده فکر نکنن ضعیفم ولی واقعا درد داشت ...
۴.۹k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.