قرار بود همه دانش آموزا و خانواده هاشون بیان جلسه توجیهی راهیان نور که ...
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
قرار بود همه دانش آموزا و خانواده هاشون بیان جلسه توجیهی راهیان نور که توی مسجد امام محمد باقر برگزار میشد؛ که توضحیات کامل تری بهمون بدن و بیشتر با فضای سفر آشنا بشیم.
حتی یک درصد هم فکرشو نمیکردم که جلسه اونطوری تموم بشه.
فکر میکردم مثل همه ی جلسات توجیهی، روند معمولی توضیح دادن و سوال پرسیدن طی شه اما...
گفته بودن قراره آخر جلسه یه مهمون ویژه برامون بیارن. همه نشسته بودیم و منتظر تا ببینیم این مهمون ویژه ای که راجبش حرف میزنن و کلی تعریف میکنن کیه؟!
ذهنمون حسابی درگیر شده بود، قبل ترش بحث بازیگرا و فیلم های دفاع مقدسی پیش اومده بود...
به هم میگفتیم احتمالا طرف باید یه سلبریتی یا یه بازیگر دفاع مقدسی باشه! یا یه رزمنده یا جانباز، اصلا شایدم حاج حسین یکتا یا یه راوی معروف باشه.
همینطور که نشسته بودیم، یکدفعه مسئول جلسه به من و چند نفر از بچه ها اشاره کردن که بیاین بیرون کارتون داریم. ما هم بی خبر از همه جا بلند شدیم و از پله ها رفتیم پایین و دیدیم که...
دم در، ماشین شهید گمنام بود. اشکِ تو چشمام نمیذاشت دقیق تابوت شهید رو ببینم... 😭
چند نفر از مردا آروم زیر لب روضه میخوندن و تابوت شهید رو میآوردن سمت ما. تا اواسط پله ها خودشون تابوت رو بردن؛ چون تابوت خیلی سنگین بود و حمل و نقلش برای ما چند تا دختر یکم سخت بود. اما اونقدر اصرار کردیم که اجازه دادن بقیه مسیر رو خودمون بریم. زیر تابوت و گرفتیم... بوی گلاب و گل هایی که روی تابوت بود، توی هوا پیچیده بود. وقتی از در جلسه رفتیم داخل، صدای همهمه و صحبت ها خوابید، و جاشو صدای گریه مردم گرفت....
زیر تابوت احساس سبکی خاصی میکردم؛ با وجود اینکه تابوت خیلی سنگین بود! البته یک شهید گمنام با چند تیکه استخون که وزنی نداره!... همش وزن خود تابوت بود.
خیلی هیجان داشتم. فکر نمیکردم بتونم اینقدر به شهید نزدیک باشم. تابوت رو گذاشتیمش روی میز. سریع چند تا گلبرگ گل مریم از روی تابوت شهید برداشتم، دستامو رو پلاستیک تابوت کشیدم و به صورتم زدم. بعدم آروم سرمو گذاشتم روی تابوت و تشکر کردم...
تا میتونستم بو کشیدم و از حس و حال خوب شهید استفاده کردم. مطمئن بودم که میبینه. روحش اونجاست و میبینه که چقدر خوشحالم از اینکه قبل از رفتن به این سفر، اون همراهیمون کرده و یه جورهایی، انگار میخواست بگه منم هواتونو دارم، سلام منو به دوستام و اون سرزمین مقدس برسون....
تشییع شهید گمنام، جمعه ۱۴۰۴/۶/۳۰
قرار بود همه دانش آموزا و خانواده هاشون بیان جلسه توجیهی راهیان نور که توی مسجد امام محمد باقر برگزار میشد؛ که توضحیات کامل تری بهمون بدن و بیشتر با فضای سفر آشنا بشیم.
حتی یک درصد هم فکرشو نمیکردم که جلسه اونطوری تموم بشه.
فکر میکردم مثل همه ی جلسات توجیهی، روند معمولی توضیح دادن و سوال پرسیدن طی شه اما...
گفته بودن قراره آخر جلسه یه مهمون ویژه برامون بیارن. همه نشسته بودیم و منتظر تا ببینیم این مهمون ویژه ای که راجبش حرف میزنن و کلی تعریف میکنن کیه؟!
ذهنمون حسابی درگیر شده بود، قبل ترش بحث بازیگرا و فیلم های دفاع مقدسی پیش اومده بود...
به هم میگفتیم احتمالا طرف باید یه سلبریتی یا یه بازیگر دفاع مقدسی باشه! یا یه رزمنده یا جانباز، اصلا شایدم حاج حسین یکتا یا یه راوی معروف باشه.
همینطور که نشسته بودیم، یکدفعه مسئول جلسه به من و چند نفر از بچه ها اشاره کردن که بیاین بیرون کارتون داریم. ما هم بی خبر از همه جا بلند شدیم و از پله ها رفتیم پایین و دیدیم که...
دم در، ماشین شهید گمنام بود. اشکِ تو چشمام نمیذاشت دقیق تابوت شهید رو ببینم... 😭
چند نفر از مردا آروم زیر لب روضه میخوندن و تابوت شهید رو میآوردن سمت ما. تا اواسط پله ها خودشون تابوت رو بردن؛ چون تابوت خیلی سنگین بود و حمل و نقلش برای ما چند تا دختر یکم سخت بود. اما اونقدر اصرار کردیم که اجازه دادن بقیه مسیر رو خودمون بریم. زیر تابوت و گرفتیم... بوی گلاب و گل هایی که روی تابوت بود، توی هوا پیچیده بود. وقتی از در جلسه رفتیم داخل، صدای همهمه و صحبت ها خوابید، و جاشو صدای گریه مردم گرفت....
زیر تابوت احساس سبکی خاصی میکردم؛ با وجود اینکه تابوت خیلی سنگین بود! البته یک شهید گمنام با چند تیکه استخون که وزنی نداره!... همش وزن خود تابوت بود.
خیلی هیجان داشتم. فکر نمیکردم بتونم اینقدر به شهید نزدیک باشم. تابوت رو گذاشتیمش روی میز. سریع چند تا گلبرگ گل مریم از روی تابوت شهید برداشتم، دستامو رو پلاستیک تابوت کشیدم و به صورتم زدم. بعدم آروم سرمو گذاشتم روی تابوت و تشکر کردم...
تا میتونستم بو کشیدم و از حس و حال خوب شهید استفاده کردم. مطمئن بودم که میبینه. روحش اونجاست و میبینه که چقدر خوشحالم از اینکه قبل از رفتن به این سفر، اون همراهیمون کرده و یه جورهایی، انگار میخواست بگه منم هواتونو دارم، سلام منو به دوستام و اون سرزمین مقدس برسون....
تشییع شهید گمنام، جمعه ۱۴۰۴/۶/۳۰
- ۴.۶k
- ۳۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط