کیهان نوشت
کیهان نوشت:
سالیانی بسیار دور، معلمی به روستایی دورافتاده رفته بود و با مشقت و شفقت فراوان اهالی را درس میداد تا باسواد شوند. کدخدای ظالم روستا میدانست که اگر جهل و ظلمت از روستا رخت بربندد، بساط کدخدایی، تعدی و چپاول او نیز ساقط میشود. روزی به کلاس درس رفت و از معلم پرسید امروز چه درسی میدهی؟ معلم تخته را نشان داد و گفت درس امروز «مار» است. کدخدا بادی به غبغب انداخت و رو به دانشآموزان سادهدل گفت؛ او شیادی بیشتر نیست و میخواهد شما را فریب دهد. گچ را برداشت و نقاشی ماری را بر تخته کشید و گفت ببینید این مار است نه آنچه او میگوید! اهالی نگاهی به کلمه مار و عکس مار کردند و سری تکان دادند و معلم بینوا را با توهین بیرون انداختند و ممنون جناب کدخدا شدند که نگذاشت معلم فریبشان دهد.
سالیانی بسیار دور، معلمی به روستایی دورافتاده رفته بود و با مشقت و شفقت فراوان اهالی را درس میداد تا باسواد شوند. کدخدای ظالم روستا میدانست که اگر جهل و ظلمت از روستا رخت بربندد، بساط کدخدایی، تعدی و چپاول او نیز ساقط میشود. روزی به کلاس درس رفت و از معلم پرسید امروز چه درسی میدهی؟ معلم تخته را نشان داد و گفت درس امروز «مار» است. کدخدا بادی به غبغب انداخت و رو به دانشآموزان سادهدل گفت؛ او شیادی بیشتر نیست و میخواهد شما را فریب دهد. گچ را برداشت و نقاشی ماری را بر تخته کشید و گفت ببینید این مار است نه آنچه او میگوید! اهالی نگاهی به کلمه مار و عکس مار کردند و سری تکان دادند و معلم بینوا را با توهین بیرون انداختند و ممنون جناب کدخدا شدند که نگذاشت معلم فریبشان دهد.
- ۴۱
- ۱۹ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط