نافع بن هلال و شهادت در کربلا
#نافع_بن_هلال و #شهادت در #کربلا
« #نافع_بن_هلال_جملی » #اهل_کوفه و #مرد_شریف و #بزرگوار و #شجاع و بزرگ قوم خویش بود. او که از #قاریان_قرآن ، #نویسندگان_حدیث و از #اصحاب_امیرالمؤمنین_علی_ع به شمار می رفت و در جنگهای #صفین و #جمل و #نهروان در #سپاه_امام_علی_ع شمشیر می زد، وقتی #امام_حسین_ع به سوی #عراق آمد، به سوی او شتافت و در راه به #کاروان_حسینی پیوست.
او سفارش کرده بود اسبش را که کامل نام داشت از کوفه برایش بیاورند و عمرو بن خالد و دوستانش این کار را کردند. در روز #عاشورا هنگامی که عمرو بن قرظة، از یاران امام، به شهادت رسید و برادرش علی بن قرظة که در سپاه کوفه بود، به خونخواهی او به میدان آمد، نافع بن هلال بر او حمله کرد و او را مجروح ساخت. یارانش برای نجات او حمله کردند و نافع بن هلال با آنها درگیر شد. #رجز می خواند و می گفت:« اگر مرا نمیشناسید خود را معرفی میکنم: من از قبیله جَمَلی هستم و آیین و دینم همان دین #حسین_بن_علی_ع است.»
مردی به نام « مزاحم بن حریث » بر او حمله کرد ولی ضربه نافع به او مهلت نداد و کشته شد. « عمرو بن حجاح»، از فرماندهان سپاه کوفه، فریاد زد:« آیا می دانید با چه کسی می جنگید؟! کسی به تنهایی به میدان اصحاب حسین نرود!»
نافع بن هلال، نامش را بر روی تیرهای خود نوشته و آنها را مسموم کرده بود. او با تیرهای خود دوازده نفر از سپاه عمر بن سعد را کشت و بسیاری را مجروح ساخت.
هنگامی که تیرهایش تمام شد، شمشیر خود را برهنه کرد و حملهکنان فریاد زد:«من شیرمردی از قبیله جملی هستم. پیرو دین علی.»
لشکر دشمن چاره کار را در حمله دسته جمعی دیدند. از این رو اطراف نافع را گرفتند و او را هدف تیرها و سنگ های خود قرار دادند تا این که بازوانش را شکستند و او را به اسارت گرفتند.
شمر و گروهی از سپاه، او را نزد عمر بن سعد بردند.
عمر بن سعد به او گفت:«ای نافع! وای بر تو! چرا با خود چنین کردی؟!»
نافع گفت:« به #خدا سوگند جز کسانی که مجروح ساخته ام، دوازده نفر از شما را نیز کشته ام و خود را ملامت نمی کنم. اگر بازوان من سالم بود نمی توانستید مرا اسیر کنید.»
شمر به عمر بن سعد گفت:« او را بکش!»
عمر بن سعد گفت:« تو او را آورده ای، اگر می خواهی خودت او را بکش!»
شمر شمشیر کشید و چون خواست نافع را بکشد، نافع به او گفت:« به خدا سوگند ملاقات خدا برای تو بسیار دشوار است و خون ما بر گردن تو سنگینی میکند. خدا را سپاس می گویم که #مرگ ما را به دست #بدترین_خلق خودش قرار داد!»
در این هنگام شمر او را به #شهادت رساند.
منبع: #ابصارالعین، ص 86.
#گنجینه_علوی_ساوجی
@srazsaveh
« #نافع_بن_هلال_جملی » #اهل_کوفه و #مرد_شریف و #بزرگوار و #شجاع و بزرگ قوم خویش بود. او که از #قاریان_قرآن ، #نویسندگان_حدیث و از #اصحاب_امیرالمؤمنین_علی_ع به شمار می رفت و در جنگهای #صفین و #جمل و #نهروان در #سپاه_امام_علی_ع شمشیر می زد، وقتی #امام_حسین_ع به سوی #عراق آمد، به سوی او شتافت و در راه به #کاروان_حسینی پیوست.
او سفارش کرده بود اسبش را که کامل نام داشت از کوفه برایش بیاورند و عمرو بن خالد و دوستانش این کار را کردند. در روز #عاشورا هنگامی که عمرو بن قرظة، از یاران امام، به شهادت رسید و برادرش علی بن قرظة که در سپاه کوفه بود، به خونخواهی او به میدان آمد، نافع بن هلال بر او حمله کرد و او را مجروح ساخت. یارانش برای نجات او حمله کردند و نافع بن هلال با آنها درگیر شد. #رجز می خواند و می گفت:« اگر مرا نمیشناسید خود را معرفی میکنم: من از قبیله جَمَلی هستم و آیین و دینم همان دین #حسین_بن_علی_ع است.»
مردی به نام « مزاحم بن حریث » بر او حمله کرد ولی ضربه نافع به او مهلت نداد و کشته شد. « عمرو بن حجاح»، از فرماندهان سپاه کوفه، فریاد زد:« آیا می دانید با چه کسی می جنگید؟! کسی به تنهایی به میدان اصحاب حسین نرود!»
نافع بن هلال، نامش را بر روی تیرهای خود نوشته و آنها را مسموم کرده بود. او با تیرهای خود دوازده نفر از سپاه عمر بن سعد را کشت و بسیاری را مجروح ساخت.
هنگامی که تیرهایش تمام شد، شمشیر خود را برهنه کرد و حملهکنان فریاد زد:«من شیرمردی از قبیله جملی هستم. پیرو دین علی.»
لشکر دشمن چاره کار را در حمله دسته جمعی دیدند. از این رو اطراف نافع را گرفتند و او را هدف تیرها و سنگ های خود قرار دادند تا این که بازوانش را شکستند و او را به اسارت گرفتند.
شمر و گروهی از سپاه، او را نزد عمر بن سعد بردند.
عمر بن سعد به او گفت:«ای نافع! وای بر تو! چرا با خود چنین کردی؟!»
نافع گفت:« به #خدا سوگند جز کسانی که مجروح ساخته ام، دوازده نفر از شما را نیز کشته ام و خود را ملامت نمی کنم. اگر بازوان من سالم بود نمی توانستید مرا اسیر کنید.»
شمر به عمر بن سعد گفت:« او را بکش!»
عمر بن سعد گفت:« تو او را آورده ای، اگر می خواهی خودت او را بکش!»
شمر شمشیر کشید و چون خواست نافع را بکشد، نافع به او گفت:« به خدا سوگند ملاقات خدا برای تو بسیار دشوار است و خون ما بر گردن تو سنگینی میکند. خدا را سپاس می گویم که #مرگ ما را به دست #بدترین_خلق خودش قرار داد!»
در این هنگام شمر او را به #شهادت رساند.
منبع: #ابصارالعین، ص 86.
#گنجینه_علوی_ساوجی
@srazsaveh
۳.۲k
۱۰ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.