خون آشام عزیز (83)

رفتم شرکت. امروز اون کرم شب تاب اومده بود سر کارش اما انگار عصاب نداشت. توی دفتر نشسته بودم وارد دفترم شد با یه چهره ی صگی و جدی اومد داخل..
تهیونگ : سلام.. این فرم هارو برسی کردم و نقص هاشو گرفتم...
جونگکوک : اوهوم.. راستی حالت چطوره؟
تهیونگ : حالم؟ هه..خوبم..
جونگکوک : خوبه..
تهیونگ : من مرخص میشم..
جونگکوک : وایستا.. این فرم هنوز نقص داره.. اینجا باید دو تا شماره باشه نه یکی..
تهیونگ : اوفففف... من شب تا صبح بی‌خوابی کشیدم اینو درست کنم آخرشم مریض شدم بعد شما میگید هنوز نقص داره؟ درسته رئیس هستید ولی خودتون درستش کنید...(با یه لحن ترسناک اینو میگه).
جونگکوک : اوکه باشه میتونی بری.... چه ترسناک شده امروز.. چشه..
بعد اینکه کارم تموم شد احضارش کردم دفترم...
تهیونگ : من اومدم..
جونگکوک : برو برام قهوه بخر 50 درصدی باشه..
تهیونگ : مگه خودتون پا ندارید دست ندارید برید بخرید من اینجا کارمندم یا خر بارکش شما....
جونگکوک : نخواستم اصلا میتونی برگردی...
حتما یه چیزی شده اینجوری میکنه. اون روز کلا عصاب نداشت. همه چیز عادی بود و من داشتم کارمو میکردم که گوشم سوت بلندی کشید خودکار از دستم افتاد زنین و گوشامو گرفتم تا صدا نشنوم اما بازم خاطرات داشتن میومدن جلو چشمم این دفعه من داشتم یه شخصی به نام تهیونگ رو صدا میزدم و اونم منو صدا میزد. اون صدا آشنا بود. ولی مطمئن نبودم دقیقا کیه.افتاد روی زمین و از حال رفتم چند دقیقه بعد دکتر شخصیمو خبر کردن برا معاینه...
دکتر : چیزی نشده فقط فشارتون افتاده بود. مث اینکه قرصاتونو سر وقت نمی‌خورید...
جونگکوک : این چند وقت خیلی بهم فشار اومده..
دکتر : براتون آرام‌بخش نوشتم حتما تهیه کنید چون واقعا بهش نیاز داری هر وقت خوب نبودید بخورید و استراحت کنید... استراحت شما فقط استراحت نیاز دارین.. من دیگه میرم.. مواظب باشید...
جونگکوک : چرا همتون بهم زل زدید میخوام تنها باشم پس برید پی کارتون...(داد میزنه)
حالم بد بود واقعا منم عصابم ریخته بود بهم. ساعت 3 ظهر بود از شرکت رفتم خونه.اون روز قاطی کرده بودم کلا برا همین زنگ زدم جیمین و باهاش یه قرار گذاشتم میخواستم به جیهون همه چیزو بگم و قضیه رو برا همیشه تموم کنم.شب شد
منو جیهون توی رستوران منتظر جیمین بودیم....
(از زبون تهیونگ)
اون روز بی عصاب ترین حالت رو داشتم حتی وقتی رئیس حالش بد بود نرفتم پیشش داشتم پرینت یه سری مدارک رو میگرفتم که یهو یه چیزایی از جلو چشمم رد شد. آره خاطرات پاک شدم. همونا که هی میومدن جلو چشمم هیچ وقت اون شخص رو نشناختم فقط چشماش برق توی چشماشو میدیدم. یکم قهوه خوردم سرو حال بیام ولی جواب نمی‌داد ساعت 3 ظهر رئیس رفت منم ساعت 9 شب برگشتم خونه یه لباس پوشیدم و رفتم مکانی که باید میرفتم. منتظر موندم بلاخره سرو کلش پیدا شد اون اومد. کلی تغییر کرده بود مثل پولدارا لباس پوشیده بود. مهم نی چون منم لباسای گرون میپوشم. بعد چند دقیقه سکوت یه کلمه شروع به صحبت کرد...
دختره : چند سالی از اومدنمون به اینجا میگذره.. اون موقع بچه تر از اینا بودیم... اما الان بالغ شدیم..
تهیونگ : خب که چی.. بهتره بری سر اصل مطلب چون حوصله ندارم..
دختره : از جونگسو جدا شدم... البته اون بهم خیانت کرد..
تهیونگ : به من چه مربوطه...
دختره : من میخوام اون گذشته ای که قلبتو شکستم رو فراموش کنی.. بیا از اول شروع کنیم.. الان که فکر میکنم نمیتونم از عاشق تو بودن دست بکشم تهیونگ من واقعا عاشقتم...
تهیونگ : (میزنه زیر خنده) واقعا...خنده داره...
حرفش کاملا گیجم کرده بود...
دیدگاه ها (۰)

خون آشام عزیز(84)

خون آشام عزیز (85)

خون آشام عزیز (82)

خون آشام عزیز (81)

خون آشام عزیز (77)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط