دیوان اوهام

" دیوان اوهام"

عاشقت بودم عزیزم
شعر میگفتم برایت

هر غزل از هر نگاهت
هر ردیف و قافیه؛ اما ز جانم

میسرودم از برایت لحظه های عاشقی را ؛ من به شعر

از نگاهی که به آتش میکشید
جان مرا....

از تمام بوسه هایی که نشد هرگز میسر
در حقیقت؛ می نوشتم

از نفس هایی که در آغوش
تو جان میگرفت اندر خیالم
میسرودم

عاشقت بودم ولی
راهت جدا شد از ره من
بعد تو ؛ شعر منهم
رنگ تنهایی گرفته.....

زهر این دوری بکامم زندگی
راتلخ کرده.....

شعر من دیوانی از
اوهام گشته است
ععع
با خیالت میسرایم شعر؛
اشک میریزم و
میمیرم کنار قافیه هایی که از
دوری تو باید ردیف گردد.....


دیدگاه ها (۳)

کاش اینجا بودیتا بفهمم بهار طعم لبهای تو را می دهد.تا بفهمم ...

دلم شیراز میخواهد ، کمی تا قسمتی عاشق.دوچشم ناز میخواهد ، کم...

بی تو بارانم و بر ثانیه ها می بارم حس زیبای تو را بعد تو در...

بنویسید؛دلش مثل دل شیشه شکستآن زمانی که دلی بر دل رویا ها بس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط