گفتی که هر شب در دلت سوز و گدازی هست

گفتی که هر شب در دلت سوز و گدازی هست!
از آن زمان بین من و چشم تو رازی هست

ای کاش قبل از احتراق عشق می گفتی
راهی به جز اینکه بسوزی و بسازی هست!

مثل عروسکها به سازت خوب رقصیدم
ای دوست! بیش از این مجال خاله بازی هست؟

بی خواب، بی دل، بی سر و سامان شدم برگرد!
آیا به نازت بیشتر از این نیازی هست؟

من عاشقم حال خرابم را تماشا کن
وجدانت از وضع وخیم عشق راضی هست؟!

با این همه تا بی نهایت دوستت دارم!
آنجا امید وصل خط های موازی هست

#زنبق_سلیمان_نژاد
دیدگاه ها (۲)

x

اولین جمعه ی زمستانیآهنگی به دلگیری مرگ...و فصلی که بی تو می...

آدم ها را نمی شود فراموش کرد. بلکه تنها، حسی که به ایشان داش...

..ﻣﺮﺍ ﮐﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵﺍﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ !ﺍﯾﻦ ﻭﺯﻥ ﺁﻭﺍ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط