حکایت روزی بازرگانی خرش را که دو گونی بزرگ بر دوش داشت به
#حکایت روزی بازرگانی خرش را که دو گونی بزرگ بر دوش داشت به زور میکشید، تا به مرد حکیمی رسید. حکیم پرسید چه بر دوش خَر داری که سنگین است و راه نمی رود؟
پاسخ داد یک طرف گندم و طرف دیگر سنگ
حکیم پرسید به جایی که میروی سنگ کمیاب است؟
پاسخ داد خیر ، به منظور حفظ تعادل طرف دیگر سنگ ریختم
حکیم دانا سنگ را خالی کرد و گندم را به دو قسمت تقسیم نمود و به گفت حال خود نیز سوار شو و برو به سلامت
مرد کاسب وقتی چند قدمی به راحتی با خَر خود رفت ، برگشت و پرسید با این همه دانش چقدر ثروت داری؟
حکیم گفت هیچ !
مرد کاسب فورا از خر پیاده شد و شرایط را به شکل اول باز گرداند و گفت من با این نادانی خیلی بیشتر از تو دارم ، پس علم تو مال خودت و شروع کرد به کشیدن خَر و رفت
پاسخ داد یک طرف گندم و طرف دیگر سنگ
حکیم پرسید به جایی که میروی سنگ کمیاب است؟
پاسخ داد خیر ، به منظور حفظ تعادل طرف دیگر سنگ ریختم
حکیم دانا سنگ را خالی کرد و گندم را به دو قسمت تقسیم نمود و به گفت حال خود نیز سوار شو و برو به سلامت
مرد کاسب وقتی چند قدمی به راحتی با خَر خود رفت ، برگشت و پرسید با این همه دانش چقدر ثروت داری؟
حکیم گفت هیچ !
مرد کاسب فورا از خر پیاده شد و شرایط را به شکل اول باز گرداند و گفت من با این نادانی خیلی بیشتر از تو دارم ، پس علم تو مال خودت و شروع کرد به کشیدن خَر و رفت
۲.۱k
۲۸ خرداد ۱۳۹۹