کلافه و بی قرارم خبری از گذر زمان ندارم
کلافه و بی قرارم ، خبری از گذر زمان ندارم !
دستهایم میلرزد ، اینک روز است یا شب ، این را هم نمی دانم
تنها دردی در سینه دارم و بغضی که گلویم را می فشارد
کلافه و بی قرارم ، مثل این است که دیگر هیچ امیدی ندارم
همه جا مثل قلبم دلگیر است ، همه جا مثل چشمانم خیس است
همه جا مثل غروبها ، مثل پاییز و مثل این روزها نفس گیر است
همیشه میگفتم میگذرد میرود ، اما اینبار گذشت و چیزی از یادم نرفت!
دستهایم میلرزد ، اینک روز است یا شب ، این را هم نمی دانم
تنها دردی در سینه دارم و بغضی که گلویم را می فشارد
کلافه و بی قرارم ، مثل این است که دیگر هیچ امیدی ندارم
همه جا مثل قلبم دلگیر است ، همه جا مثل چشمانم خیس است
همه جا مثل غروبها ، مثل پاییز و مثل این روزها نفس گیر است
همیشه میگفتم میگذرد میرود ، اما اینبار گذشت و چیزی از یادم نرفت!
- ۲۸۰
- ۲۸ فروردین ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط