اتوبوس دو طبقه

اتوبوس دو طبقه‌
سم، كارمند عادي يك شركت كوچك است. روزي او به خاطر كارهاي اضافه بسيار دير به ايستگاه اتوبوس رسيد.
او كه بسيار خسته بود به خودش گفت: تا اتوبوس بيايد، كمي بخوابم. بيست دقيقه بعد، اتوبوس آمد. اين اتوبوس دو طبقه بود. سم وقتي ديد در طبقه دوم كسي نيست بسيار خوشحال شد و گفت: آه مي توانم دراز بكشم و كمي بخوابم.
او سوار اتوبوس شد و در حالي است كه به طبقه دوم مي رفت، پيرمردي كه كنار در اتوبوس نشسته بود به او گفت: بالا نرو، بسيار خطرناك است.
سم ايستاد. از قياقه جدي پيرمرد دريافت كه او دروغ نمي گويد. نيمه شب بود و حتما پيرمرد چيز خطرناكي ديده بود. سم قبول كرد و در انتهاي اتوبوس جايي پيدا كرد. با اين كه جايش كمي ناراحت بود اما به نظرش امنيت از هر چيزي مهم تر بود.
او روز بعد هم دير به خانه برمي گشت و سوار همان اتوبوس شد و از اين كه پيرمرد ديشبي همان جا نشسته بود متعجب شد. پيرمرد با ديدن او گفت: پسرم بالا نرو، بسيار خطرناك است. سم در پايين پله ها به بالا نگاه كرد، بسيار مخوف به نظر مي رسيد. دوباره در انتهاي اتوبوس جاي پيدا كرد و نشست. شب سوم هم سوار همان اتوبوس شد، پيرمرد باز هم در اتوبوس بود. اين بار سم چيزي نگفت و در انتهاي اتوبوس نشست. همان موقع پسر ديگري سوار اتوبوس شد و داشت به طبقه دوم مي رفت كه پيرمرد به او گفت: پسرم بالا نرو، خطرناك است. پسر پرسيد: چرا؟ پيرمرد گفت: مگر نمي بيني؟ طبقه دوم راننده ندارد! پسر در حالي كه بلند مي خنديد به طبقه بالا رفت و به راحتي دراز كشيد و خوابيد.
دیدگاه ها (۱)

اگه حريم سلطان متوقف بشود شنيديم با مخالفت‌هايي كه از سوي دو...

چگونه يك خبر بد را اطلاع دهيم راهروي بيمارستان‌ داخلي چند لح...

بدشانسي يا خوش شانسي تو سالن امتحانات بوديم كه يهو برق رفت س...

هواشناسي سرخپوستا مردان قبيله سرخ پوست از رييس جديد مي پرسن:...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط