مردی در کنار ساحل دور افتاده ای قدم میزد شخصی را دید

مردی در کنار ساحل دور افتاده ای قدم میزد ‏.‏ شخصی را دید که به طور مداوم خم می شود و صدف ها را از روی زمین بر می دارد وداخل اقیانوس پرت می کند دلیل آن کار را پرسید و او گفت:‏" الان موقع مد دریاست و دریا این صدف ها را به ساحل آورده است و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد .‏ مرد خنده ای کرد وگفت ‏:‏ ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد ‏.‏ تو که نمی توانی همه آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند وتازه همین یک ساحل نیست ‏.‏ کار تو هیج فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند؟ مرد بومی لبخندی زد وخم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت ‏:‏" برای این صدف اوضاع فرق کرد‏"‏
دیدگاه ها (۹)

🌷 💐 🌷 💐 🌷 💐 ‌ ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس خاموش کن صدا ر...

پروردگارا به ما دلی پرمهرزبانی نرم و نیتی خیرعطا فرماتادر پن...

توی چشمهایش یک آبادی کوچک هستگرم و کم آب و ...

حرم اقا علی بن موسی الرضادعا گوی همه ی دوستان بودم

حکایت مرد و دام پزشک:روزی روزگاری یک مرد دچار چشم درد شدیدی ...

black flower(p,290)

_درخت باشم ... یک‌ گوشه ی این دنیای بزرگ افتاده باشم تنهای ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط