هانا و دیانا....

.
سال‌ها گذشت و آنها در کنار هم بزرگ شدند. در مدرسه، هانا در تیم والیبال می‌درخشید و دیانا در تیم رباتیک، مدال‌هایش را می‌گرفت. هانا با همه راحت بود و دوست‌های زیادی داشت، در حالی که دیانا با تعداد کمی دوست صمیمی، رابطه‌های عمیق و ماندگاری را می‌ساخت. با این حال، پیوند آنها همیشه قوی و پایدار بود. آنها همه‌چیز را با هم در میان می‌گذاشتند: رازهای عاشقانه‌ی هانا، شکست‌های تحصیلی دیانا، و ترس‌های مشترکشان از آینده‌ی نامعلوم.
سال آخر دبیرستان، تنش‌ها بیشتر شد. هانا درگیر انتخاب دانشگاه و قرارهای عاشقانه‌ی پرهیاهو بود. دیانا، مغرق در آماده شدن برای آزمون‌های ورودی دانشگاه‌های برتر بود. دیشب‌ها، هانا در حال خندیدن با دوستانش در پارک بود، در حالی که دیانا در اتاقش، با کتاب‌های درسی و فرمول‌های پیچیده، کلنجار می‌رفت.
یک روز، هانا با چشمانی پر از اشك نزد دیانا آمد. او از دانشگاه مورد علاقه‌اش قبول نشده بود. دیانا، با آرامشی که از همیشه بیشتر به چشم می‌آمد، دست هانا را گرفت و به او گفت: "نگران نباش، هانا. این پایان دنیا نیست. ما با هم راه دیگری پیدا می‌کنیم."
آن شب، آن دو تا صبح صحبت کردند. آنها در مورد آرزوها، ترس‌ها، و امیدهایشان گفتگو کردند. هانا فهمید که دیانا هم با دلهره‌های خودش مبارزه می‌کند، و دیانا متوجه شد که هانا با وجود شادی ظاهری، با مشکلات احساسی روبه‌رو است.
آنها با هم یک برنامه‌ی جدید برای آینده ریختند، برنامه‌ای که در آن هردو به یک اندازه نقش داشته باشند. دیانا به هانا کمک کرد تا دانشگاه دیگری پیدا کند، و هانا به دیانا کمک کرد تا توازن بین مطالعه و استراحت را برقرار کند.
با گذشت زمان، هانا و دیانا فهمیدند که رابطه‌ی آنها از یک دوستی ساده فراتر رفته است. آنها همیشه یار و یاور هم بودند، در شادی و غم، در پیروزی و شکست. رابطه‌ی آنها، به‌عنوان یک الگوی دوستان واقعی ، همچنان قوی و پایدار بود. و می‌دانستند که این رابطه ارزشمند، سال‌ها و حتی سال‌های متعددی با آنها همراه خواهد بود. 🖤🎀
دیدگاه ها (۴)

داستان آیدل حسود و زشت

Did you know that dark people love music?

روزی روزگاری دختری به نام لیلی بود که در یک خانه کوچک و زیبا...

داستان...

فیک جدید

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط