فقط الا و بلا من لب او را

فقط الّا و بلّا من لبِ او را...
که مُشتاقم لبِ لامذهبِ او را

شبیهِ گرمیِ شب های تابستان
نخواهم بُرد از یادم شبِ او را

به سجده رفتم و از «او» طلب کردم
بریزد در تنم داغِ تبِ او را

به من نخ می دهد با خطِّ چشمانش
ندارد اصفهان هم مکتبِ او را

به هر سو می رود، دُنبال او هستم
بنازم گرد و خاکِ مرکبِ او را

#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب طره های باد

🍃❤
دیدگاه ها (۳)

در شب عشق ، که عشاق به هم آمیزندمن کنار غم تو خیره به تصویر ...

🍂اگه همه نموندن و ترک کردن رو گذاشتن واسه پاییز؛اگه همه تو پ...

سلام!چه خبر از کودک درون تان؟نگویید که از او بی خبرید!به کود...

🍂شاید گاهی وقتا یادت برهبهم بگی دوسم داری؛ اماهمینکه پشت سرم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط