تازه فهمیدم خداهم عاشق چشمان بازیگوش توست
تازه فهمیدم خداهم عاشق چشمان بازیگوش توست
این دل شاعرنمایم تاابددیوانه و مدهوش توست
یک غزل دم کرده بودم کهنه جوش تازه دم بهرشما
چای سبز ناب گیلان شمه ای ازبهترین دمنوش توست
اولین برفی که در آذر زمین خشک راسیراب کرد
من نشستم تابیایی برف زیباروی هم مفروش توست
یخ زده دستانم ازسرما ولی خودکار میرقصد به ناز
خوب دقت کرده ام او هم پی آغوش توست
عطسه کردم شعرخط خورد وبه من باطعنه کاغذبانگ زد
ازنفسهایش بگوگرمم بکن جانم سراپاگوش توست
سرفه هم میخواست خط دیگری برچهره ی شعرم گذارد بیوفا
درگلو حبسش نمودم سینه ام ازبعدآن مخدوش توست
دستها راتادهان بالاکشیدم ...ها...کنم امانشد
تازه فهمیدم دم گرم تمام شاعران ازجوش توست
شال گردن هم دگر گرمای سابق را نداشت
گردن خودکاربستم درخیالش اینکه بالاپوش توست
رقص میکرد وتمام واژه ها ازجان اوبیرون زدند
حرف من باخون نوشت و این زمان بیهوش توست
واژه واژه شعرم وخودکاروکاغذ اتحادی یافتند
درخیالم «عندلیبم»روز وشب هرلحظه دوشادوش توست
وه چه نقاشی زیبایی خدابادست قهارش کشید
تازه فهمیدم خداهم عاشق چشمان بازیگوش توست
این دل شاعرنمایم تاابددیوانه و مدهوش توست
یک غزل دم کرده بودم کهنه جوش تازه دم بهرشما
چای سبز ناب گیلان شمه ای ازبهترین دمنوش توست
اولین برفی که در آذر زمین خشک راسیراب کرد
من نشستم تابیایی برف زیباروی هم مفروش توست
یخ زده دستانم ازسرما ولی خودکار میرقصد به ناز
خوب دقت کرده ام او هم پی آغوش توست
عطسه کردم شعرخط خورد وبه من باطعنه کاغذبانگ زد
ازنفسهایش بگوگرمم بکن جانم سراپاگوش توست
سرفه هم میخواست خط دیگری برچهره ی شعرم گذارد بیوفا
درگلو حبسش نمودم سینه ام ازبعدآن مخدوش توست
دستها راتادهان بالاکشیدم ...ها...کنم امانشد
تازه فهمیدم دم گرم تمام شاعران ازجوش توست
شال گردن هم دگر گرمای سابق را نداشت
گردن خودکاربستم درخیالش اینکه بالاپوش توست
رقص میکرد وتمام واژه ها ازجان اوبیرون زدند
حرف من باخون نوشت و این زمان بیهوش توست
واژه واژه شعرم وخودکاروکاغذ اتحادی یافتند
درخیالم «عندلیبم»روز وشب هرلحظه دوشادوش توست
وه چه نقاشی زیبایی خدابادست قهارش کشید
تازه فهمیدم خداهم عاشق چشمان بازیگوش توست
- ۹.۱k
- ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط