میسوزم و عطر یادهای تو را میدهم



می‌سوزم و عطر یادهای تو را می‌دهم.
عطر بال پرنده‌ای تازه‌سال،
که به اشتیاق قوس‌ و قزح پر گرفت،
و به خانه‌ی خود برنگشت!

یادهای تو،
بارانی سرکش است،
که به اشتیاق دهانم مست می‌کند،
و سر به شیشۀ آسمان می‌کوبد.

صبحی ژاله‌بار است،
که می‌بارد بر من.
بیدارم می‌کند.
و آفتاب
چشم گشوده به من،
صبح به خیر می‌گوید ...

#شمس_لنگرودی
دیدگاه ها (۲)

‌عاقلانه کنار گذاشتمت ،...اما هر بار که مژہ ای می افتد روی گ...

پشت شیشه؛تا بخواهیشب.... !!#سهراب_سپهریشبتــون بی غمـ

‌دوست داشتنتبه حد جنون رسیده..!به حدی که،صبح ها با اینکهآفتا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط