نمی توانم

نمی توانم
از
تو
شعر نگویم...
بفهم!
توِ لعنتی
پدر شاعرانگی های منی!
دیدگاه ها (۱)

-اگر تمام عمر؛جوراب ابریشمی بپوشم فکر نکنم اثر جای زخمی که ر...

من حتی نفس هایم را هم پس انداز کرده ام تا وقت به تو رسیدن با...

چقدر مندیدنَت را دوست دارمدر خوابدر غروبدر همیشه‌یِ هر جاهر ...

توبه کردم که دگر شعر نگویم ز فراق ؛این دل توبه‌شکن.. بی تو س...

اصلا حالا تو هی شعر بخوان...از عاشقی بنویس...از عشق...اینها ...

خواستم شعر بگُویَم که تو در آن باشی یادم آمد کِه تو خود معنی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط