p58🩸
رسیدم خونه همه خواب بودند ... یواش رفتم سمت اتاقم که ...
جین : این وقت شب کجا بودی .... نمیگی نگرانت میشیم ....
یوری : عمارت سوخته .... با عمو ،،
جین چشماش گرد شد ..،
جین : چی ... با کی ...!
یوری ؛ با عمو دیگع ....
جین ؛ عمو مونبین دیگه ....
یوری : عمو دیگه ام داریم مگه ...
جین : نه ،،..
یوری : پس چرا میپرسی ....
رفتم توی اتاقم جین ومد دنبالم ...
جین : یعنی با عمو آشتی کردی ....
یوری : چاره دیگه نداشتم ....
جین : کار خوبی کردی خو .... تا که قرار بود اینجوری ادامه بدی .....
یوری : خوب دیگه منم بخوابم ....
جین : اوکی ... شب خوش ....
جین رفت خیلی خوشحال بودم که دوباره باهاشونم منظورم عمو آنها اند .... چشم هام غرق خواب شد .... zzz
ویو جونگ کوک :
جسیکا کنارم بود با لب تاپش ور میرفت خو بیکار نبود کار داشت .....
جونگ کوک : جسی نظرت چیه برات اهنگ بخونم ....
جسیکا بدون اینکه بهم نگاه کنه ...
جسیکا : نه ممنونم ....
جونگ کوک : خیل خوب ....
شروع کردم به خوندن اهنگ Still with you....
ویو جسیکا :
توی کار هام مشغول بودم که جونگ کوک میخاست اهنگ بخونه ترسیدم گفتم شاید میخاد دوباره سلطان قلب رو شروع کنه بخاطر همین گفتم نه .... فک کنم ناراحت شد میخاستم دوباره بهش بگم بخونه ولی وقتی خودش شروع کرد به خوندن یهو لال شدم دست از کار برداشتم ..... باورم نمیشد که این واقعا صدای خودشه ..... سرمو آورم بالا خیلی قشنگ میخوند سرش توی گوشی بود متوجه من نشد که دارم نگاهش میکنم ..... واقعا عالی بود .... تا اینکه تموم شد بهم نگاه کرد ....
جونگ کوک : چته چرا اونجوری نگاه میکنی مگه زشت خوندم ....
جسیکا : عالی بود پسر نمیدونستم همچین صدای داری ... چرا قبلا همنجوری نمیخوندی ....
جونگ کوک : زیاد کشش نده اونقدر ها هم میگی خوب نبود ....
جسیکا : اگه من صدای ت رو داشتم الان برای خودم ستاره بودم ....
جونگ کوک : ( خنده )
صدای ماشین داخل عمارت ومد ....
نگاه کردیم .... اقای جئون ومده بود .... ومد داخل سالن .... از جام بلند شدم احترام کوچیکی گذاشتم ....
جونگ کوک ؛ میبینم خوشحالی پدر چیزی شده ....
مونبین : باید چیزی بشه ...
جونگ کوک : اخه بجای لبت چشمات دارند میخندند ....
مونبین : یوری سا بالاخره باهام آشتی کرد بعد یک ماه ....
جونگ کوک وقتی این حرفو شنید لبش تا گوشش رفت ....
جونگ کوک : واقعا ....!
مونبین ؛ مگه من باهات شوخی دارم پسر ...
جونگ کوک ؛ بهترین خبری بود که بهم داری بابا ....
مونبین :باشه من برم اتاقم بخوابم دیر وقته شما هم برید بخوابید ....
جونگ کوک ؛ باشه پدر شب خوش ....
آفتی مونبین رفت جونگ کوک از خوشحالی خودشو انداخت روی مبل .... تا الان ندیدم آنقدر زوق کنه .... معلومه که خیلی از خانم یوری خوشش ومده .... ت هر کاری هم کنی جونگ کمک خان نمیتونی از من پنهان کنی ....
جسیکا : میبینم خیلی خوشحالی ها ...!
جونگ کوک : خو معلومه دختر عمو مغرورم بالاخره آشتی کرده ....
جسیکا ؛ مطمئنی برای آشتی ای ....
جونگ کوک نگاهم کرد منم یه ابرو مو دادم بالا …
جونگ کوک : داری یه جوره دیگه ای نگاه میکنی ها ....
جسیکا : چرا خودتو الکی میزنی به اون راه من که میدونم ....
میخاستم ادامه حرفمو بزنم که یهو از جاش مثل برق بلند شد ومد سمت من منم رفتم پشت مبل ها که نتونه منو بگیره .......
جونگ کوک : حواسم است که داری شیطون شیطون حرف میزنی ها ....
جسیکا : جونگ کوک خان چرا داری خودتو میزنی به اون رهام اخه .... مگه خیر اینه ها ....
همینجوری که داشتیم حرف میزدیم پشت مبل ها این و اون ور میرفتیم .....
جونگ کوک : بیا کارت ندارم ...
جسیکا : اره از طرز حرف زدنت معلومه .....
نتونست منو بگیره واسه همین گفت ..؛
جونگ کوک : اره دوستش دارم .....
با این حرفش خنده به لب شدم
جسیکا : خو افرین از همون اول همنیو بگو خو ....
جونگ کوک : من میرم بخوابم فردا روز قشنگیه.....
جسیکا : اره اره برو بخواب شاید ومد به خوابت ....
جونگ کوک : جسی اگه گیرم بیا خودم خفت میکنم و اگه کسی بفهمه ....
جسیکا : من دهنم قفل قفل نگران نباش .....
جونگ کوک : باشه پس ت هم برو اتاقت شب خوش ...
جسیکا : شب خوش خواب های یوری سای ببینی ....
بعد بدو رفتم توی اتاقم در رو بستم ....
جونگ کوک : از دست ت دختر ....
جین : این وقت شب کجا بودی .... نمیگی نگرانت میشیم ....
یوری : عمارت سوخته .... با عمو ،،
جین چشماش گرد شد ..،
جین : چی ... با کی ...!
یوری ؛ با عمو دیگع ....
جین ؛ عمو مونبین دیگه ....
یوری : عمو دیگه ام داریم مگه ...
جین : نه ،،..
یوری : پس چرا میپرسی ....
رفتم توی اتاقم جین ومد دنبالم ...
جین : یعنی با عمو آشتی کردی ....
یوری : چاره دیگه نداشتم ....
جین : کار خوبی کردی خو .... تا که قرار بود اینجوری ادامه بدی .....
یوری : خوب دیگه منم بخوابم ....
جین : اوکی ... شب خوش ....
جین رفت خیلی خوشحال بودم که دوباره باهاشونم منظورم عمو آنها اند .... چشم هام غرق خواب شد .... zzz
ویو جونگ کوک :
جسیکا کنارم بود با لب تاپش ور میرفت خو بیکار نبود کار داشت .....
جونگ کوک : جسی نظرت چیه برات اهنگ بخونم ....
جسیکا بدون اینکه بهم نگاه کنه ...
جسیکا : نه ممنونم ....
جونگ کوک : خیل خوب ....
شروع کردم به خوندن اهنگ Still with you....
ویو جسیکا :
توی کار هام مشغول بودم که جونگ کوک میخاست اهنگ بخونه ترسیدم گفتم شاید میخاد دوباره سلطان قلب رو شروع کنه بخاطر همین گفتم نه .... فک کنم ناراحت شد میخاستم دوباره بهش بگم بخونه ولی وقتی خودش شروع کرد به خوندن یهو لال شدم دست از کار برداشتم ..... باورم نمیشد که این واقعا صدای خودشه ..... سرمو آورم بالا خیلی قشنگ میخوند سرش توی گوشی بود متوجه من نشد که دارم نگاهش میکنم ..... واقعا عالی بود .... تا اینکه تموم شد بهم نگاه کرد ....
جونگ کوک : چته چرا اونجوری نگاه میکنی مگه زشت خوندم ....
جسیکا : عالی بود پسر نمیدونستم همچین صدای داری ... چرا قبلا همنجوری نمیخوندی ....
جونگ کوک : زیاد کشش نده اونقدر ها هم میگی خوب نبود ....
جسیکا : اگه من صدای ت رو داشتم الان برای خودم ستاره بودم ....
جونگ کوک : ( خنده )
صدای ماشین داخل عمارت ومد ....
نگاه کردیم .... اقای جئون ومده بود .... ومد داخل سالن .... از جام بلند شدم احترام کوچیکی گذاشتم ....
جونگ کوک ؛ میبینم خوشحالی پدر چیزی شده ....
مونبین : باید چیزی بشه ...
جونگ کوک : اخه بجای لبت چشمات دارند میخندند ....
مونبین : یوری سا بالاخره باهام آشتی کرد بعد یک ماه ....
جونگ کوک وقتی این حرفو شنید لبش تا گوشش رفت ....
جونگ کوک : واقعا ....!
مونبین ؛ مگه من باهات شوخی دارم پسر ...
جونگ کوک ؛ بهترین خبری بود که بهم داری بابا ....
مونبین :باشه من برم اتاقم بخوابم دیر وقته شما هم برید بخوابید ....
جونگ کوک ؛ باشه پدر شب خوش ....
آفتی مونبین رفت جونگ کوک از خوشحالی خودشو انداخت روی مبل .... تا الان ندیدم آنقدر زوق کنه .... معلومه که خیلی از خانم یوری خوشش ومده .... ت هر کاری هم کنی جونگ کمک خان نمیتونی از من پنهان کنی ....
جسیکا : میبینم خیلی خوشحالی ها ...!
جونگ کوک : خو معلومه دختر عمو مغرورم بالاخره آشتی کرده ....
جسیکا ؛ مطمئنی برای آشتی ای ....
جونگ کوک نگاهم کرد منم یه ابرو مو دادم بالا …
جونگ کوک : داری یه جوره دیگه ای نگاه میکنی ها ....
جسیکا : چرا خودتو الکی میزنی به اون راه من که میدونم ....
میخاستم ادامه حرفمو بزنم که یهو از جاش مثل برق بلند شد ومد سمت من منم رفتم پشت مبل ها که نتونه منو بگیره .......
جونگ کوک : حواسم است که داری شیطون شیطون حرف میزنی ها ....
جسیکا : جونگ کوک خان چرا داری خودتو میزنی به اون رهام اخه .... مگه خیر اینه ها ....
همینجوری که داشتیم حرف میزدیم پشت مبل ها این و اون ور میرفتیم .....
جونگ کوک : بیا کارت ندارم ...
جسیکا : اره از طرز حرف زدنت معلومه .....
نتونست منو بگیره واسه همین گفت ..؛
جونگ کوک : اره دوستش دارم .....
با این حرفش خنده به لب شدم
جسیکا : خو افرین از همون اول همنیو بگو خو ....
جونگ کوک : من میرم بخوابم فردا روز قشنگیه.....
جسیکا : اره اره برو بخواب شاید ومد به خوابت ....
جونگ کوک : جسی اگه گیرم بیا خودم خفت میکنم و اگه کسی بفهمه ....
جسیکا : من دهنم قفل قفل نگران نباش .....
جونگ کوک : باشه پس ت هم برو اتاقت شب خوش ...
جسیکا : شب خوش خواب های یوری سای ببینی ....
بعد بدو رفتم توی اتاقم در رو بستم ....
جونگ کوک : از دست ت دختر ....
۲۲۲
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.