می خواهم بـرگردم به روزهـای کودکی...
می خواهم بـرگردم به روزهـای کودکی...
آن زمان ها که
پدر " تنـها قهرمـان " بود ...
عشـق
تنها در " آغـوش مـادر " خلاصه میشد ...
بالاترین نـقطه زمیـن
" شانه های پــدر " بود ...
بدترین دشمنانم
"خواهر و برادرهای خودم" بـودند ...
تنـها دردم
"زانــو های زخمی ام" بودند ...
تنـها چـیزی که میشکست
"اسباب بازی" هایم بـود ...
و معنای خداحافـظ "تا فـردا" بود ...
آن زمان ها که
پدر " تنـها قهرمـان " بود ...
عشـق
تنها در " آغـوش مـادر " خلاصه میشد ...
بالاترین نـقطه زمیـن
" شانه های پــدر " بود ...
بدترین دشمنانم
"خواهر و برادرهای خودم" بـودند ...
تنـها دردم
"زانــو های زخمی ام" بودند ...
تنـها چـیزی که میشکست
"اسباب بازی" هایم بـود ...
و معنای خداحافـظ "تا فـردا" بود ...
۶۱۰
۱۷ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.