بی سیم چی حمید به گوش کرد و گفت: «آقا حمید شهید شده.» آقا
بی سیم چی حمید به گوش کرد و گفت: «آقا حمید شهید شده.» آقا مهدی (باکری) یکی از بچه ها را فرستاد، ببیند درست می گوید یا نه. آمد و گفت: «درسته، شهید شده. الان هم زیر پل مانده.» آقا مهدی گفت: «انالله و اناالیه راجعون. خودت دادی، خودت هم گرفتی. فقط شکرت!» بچه ها اصرار داشتند بروند جنازه را بیاورند، اما آقا مهدی گفت: «اگر می روید جنازه همه بسیجی ها را بیاورند، می توانید جنازه حمید مرا هم بیاورند. نمی توانم ببینم چند نفر دیگر به خاطر حمید شهید شوند.» دلیل آوردند، گفتند زن دارد، بچه دارد، چشم به راهند. که آقا مهدی گفت: «آنها با من، خودم جوابشان را می دهم.»
ماموریت شهادت
حمید در غروب خونین 3/12/1362 خوشحالی زائدالوصفی داشت. هم رزمانش را در آغوش می کشید و نغمه سوزناک کربلا یا کربلا را زمزمه می کرد. او در آن روز، بادگیری صورتی به تن داشت. پس از این بچه ها را جمع کرد و این طور سخن گفت: «برادرانم! این ماموریت که قرار است ان شاءالله انجام دهیم، نامش شهادت است. کسی که عاشق شهادت نیستف نیاید. بقای جامعه اسلامی ما در سایه شهادت، ایثار، تلاش و مقاومت شماست.
اگر در چنین شرایطی از خودمان نگذریم و به جهاد نپردازیم، ذلت و انحطاط قطعی خواهد بود.»
مرد حماسه ساز
در عملیات خیبر، عراق که زخم خورده بود، با آتش تهیه بسیار شدیدی که می توان گفت در یک دقیقه، به چهل هزار گلوله توپ و خمپاره می رسید، به پل و اطراف پل که حمید و نیروهایش آنجا مستقر بودند، شلیک می کرد. که ناگهان گلوله خمپاره ای به حمید اصابت کرد و افتاد و پس از چندی به دیدار معبود شتافت. هیچ کس رمق نداشت. همه غمگین و افسرده بودند و به پیکر پاک ومطهر و سردشده فرمانده شهیدشان، که به آرامی روی پل خفته بود، چشم دوخته بودند. هیچ عکس العملی از خود نشان نمی دادند. حمید باکری که در جزیره، حماسه ها آفریده بود و باید گفت که او و دیگر یارانش برای فداکاری و ایثار آفریده شده بودند و برای فداکاری می زیستند، به لقاءالله پیوست
#شهادت #شهید_حمید_باکری#عکسنوشته_های_مذهبی #عکسنوشته_های_شهدا#مذهبی #دوستی#عکس #ناب #حس_خوب #عکسنوشته_های_زیبا #شادی #نشاط #خنده #خوشحالی #مثبت_اندیشی #شعر #شاعری
ماموریت شهادت
حمید در غروب خونین 3/12/1362 خوشحالی زائدالوصفی داشت. هم رزمانش را در آغوش می کشید و نغمه سوزناک کربلا یا کربلا را زمزمه می کرد. او در آن روز، بادگیری صورتی به تن داشت. پس از این بچه ها را جمع کرد و این طور سخن گفت: «برادرانم! این ماموریت که قرار است ان شاءالله انجام دهیم، نامش شهادت است. کسی که عاشق شهادت نیستف نیاید. بقای جامعه اسلامی ما در سایه شهادت، ایثار، تلاش و مقاومت شماست.
اگر در چنین شرایطی از خودمان نگذریم و به جهاد نپردازیم، ذلت و انحطاط قطعی خواهد بود.»
مرد حماسه ساز
در عملیات خیبر، عراق که زخم خورده بود، با آتش تهیه بسیار شدیدی که می توان گفت در یک دقیقه، به چهل هزار گلوله توپ و خمپاره می رسید، به پل و اطراف پل که حمید و نیروهایش آنجا مستقر بودند، شلیک می کرد. که ناگهان گلوله خمپاره ای به حمید اصابت کرد و افتاد و پس از چندی به دیدار معبود شتافت. هیچ کس رمق نداشت. همه غمگین و افسرده بودند و به پیکر پاک ومطهر و سردشده فرمانده شهیدشان، که به آرامی روی پل خفته بود، چشم دوخته بودند. هیچ عکس العملی از خود نشان نمی دادند. حمید باکری که در جزیره، حماسه ها آفریده بود و باید گفت که او و دیگر یارانش برای فداکاری و ایثار آفریده شده بودند و برای فداکاری می زیستند، به لقاءالله پیوست
#شهادت #شهید_حمید_باکری#عکسنوشته_های_مذهبی #عکسنوشته_های_شهدا#مذهبی #دوستی#عکس #ناب #حس_خوب #عکسنوشته_های_زیبا #شادی #نشاط #خنده #خوشحالی #مثبت_اندیشی #شعر #شاعری
۳.۷k
۰۶ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.