در ساحت تقدس شب
در ساحت ِتقدس ِشب
به پیشوازِ حروف ِنام تو آمده ام
منکه عمری
بیابانگرد ِزلالیت ِچشمه ساران بودم
به دریای ِتو رسیده عاقبتم
وصدر نشین ِشفای ِاشک
در لعاب ِنقره فام مهتاب
جز درسکونت ِگفتگوی تو
ممکن نبود
من پرم از پرش بیداری
و پرم از تابش ِخوش رنگ بهار
بر تن ِابری و بارانی دل
که به اقرار ِشعر و شعور
ناچار است
تو پراز پنجره ای
وپراز شور ِصدا
بر سر حادثه ی عشق
اینجایی
در شب باز ست
من و تو
و جهانی که پراز همهمه َست
و خیالی که پراز خاطره َست
....
به پیشوازِ حروف ِنام تو آمده ام
منکه عمری
بیابانگرد ِزلالیت ِچشمه ساران بودم
به دریای ِتو رسیده عاقبتم
وصدر نشین ِشفای ِاشک
در لعاب ِنقره فام مهتاب
جز درسکونت ِگفتگوی تو
ممکن نبود
من پرم از پرش بیداری
و پرم از تابش ِخوش رنگ بهار
بر تن ِابری و بارانی دل
که به اقرار ِشعر و شعور
ناچار است
تو پراز پنجره ای
وپراز شور ِصدا
بر سر حادثه ی عشق
اینجایی
در شب باز ست
من و تو
و جهانی که پراز همهمه َست
و خیالی که پراز خاطره َست
....
- ۴۵۱
- ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط