SCARY LIFE🖤
PART||۴۲
در عمارت محکم کوبیده میشد..اعضا همه در حالت آماده باش پشت در بودند..
جونگکوک:برین درو باز کنین دیگه..
جین:ما بریم؟خودت برو..
نامجو:خودم میرم..(درو باز کرد)
جیمین:این که کلاراست..(نفس عمیق کشید)
کلارا دست سوهو رو کشید و باهم وارد شدن..
کلارا:بابا(داد)
جین:چیشده؟آروم باش..اون کیه؟(نگران)
کلارا:بابا...بیاپایین(داد)
شوگا خیلی ریلکس از پله ها پایین اومد..
جونگکوک:بیاین عقب بچه ها دعوا دختر پدری هست..(اعضا از سر راه شوگا کنار رفتن و دورشون حلقه زدن)
شوگا:جانم دختر قشنگم..(لبخند)
کلارا:دختر قشنگم؟هه خنده دار بود(بغض)
شوگا:فقط چرا غریبه هارو اوردی خونه هوم؟(اشاره به سوهو)
کلارا:این مسخره بازی هارو تموم کن...چرا زدی تو گوشش؟(لرزش صدا)
اعضا:زدیش؟(تعجب)
شوگا:آره زدمش..چون خوشم نمیاد الان کسی بیاد خواستگاری دخترم...اون تو گوشی هم که خوردی حقته(کلافه)
کلارا: بابا تمومش کن..یا بزار با سوهو باشم یا اگه نزاری خودم میرم..(لرزش صدا)
شوگا:میتونی بری...کسی جلوت رو نگرفته اما دیگه نه من دختری به اسمکلارا دارم...نه تو پدری به اسم شوگا..(لبخند تلخ)
جین:دا..دارین چیکار می کنین؟..ما همه خوانواده ایم..کسی حق نداره بره..(عصبی)
نامجو:درسته.. الان عصبی هستین یک تصمیمی میگیرین بعدا پشیمون میشین..
کلارا:چرا به خودم نگفتی که ازش خوشت نمیاد؟چرا مستقیم نیومدی بزنی تو گوش من؟(لرزش صدا)
شوگا:من کاری رو کردم که هر پدری میکنه..تازه حقش بود بیشتر بزنمش..
کلارا:اون فقط یک دکتره نه مافیا...نباید این جوری باهاش رفتار کنی..(لرزش صدا)
شوگا:او..پس بهت دروغ هم گفته...اون مافیاست بچه...
کلارا:چی؟..(افتاد رو زمین)
جونگکوک:کلارا..(رفت کنارش)
سوهو:ببین کلارا برات توصیح میدم اون نمی خواستم بهت دروغ بگم...(کنارش نشسته)
کلارا:یک کلمه بگو چرا دروغ گفتی؟(با چشم های پر از اشک)
سوهو:چون من..من پسر دشمن شما هستم..اگه تو میدونستی فکر میکردی مثل بابام هستم(ناراحت)
کلارا:همتون دارین منو بازی میدین؟خسته نشدین از اذیت کردنم؟..شوگا
شوگا:ولش مهم نیست حالت خیلی داغونه..(نگران)
کلارا:با دختر واقعیت این جوری برخورد نکن..چون نابودش میکنی..(بلند شد)
شوگا:داری چیکار میکنی؟(نگران)
کلارا:ممنون از همتون(رو به اعضا و سوهو)
جونگکوک:فکرش هم نکن بزارم از اینجا بری...
کلارا:خداحافظ(رفت بیرون از عمارت)
سوهو:کلارا...
شوگا:نزدیکش بشی تورو که هیچ اون بابات رو هم میکشم..(دستش رو گرفت و عصبی گفت)
سوهو:تو بیشتر از این ها باید به فکر دخترت باشی..(دستش رو ول کرد و از عمارت بیرون رفت)
تهیونگ:چیکار کنیم شوگا؟
شوگا:فعلا هیچی...بزار ببینم واقعا پسره براش کاری میکنه..
لایک و کامنت یادتون نره❤️
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.